با ما در ارتباط باشید : 09199726467

یادها

جواد چریک

 

روایت جانبازی «شهید جواد شاعری» در عملیات بیت المقدس

 

 

در گرماگرم جنگ، مرحله بعدی عملیات بیت‌المقدس هم شروع شده بود. هر روز که از عملیات می‌گذشت، با هر خاکریزی که نیروهای ایرانی به خرمشهر نزدیک‌تر می‌شدند. روحیه نیروهای دشمن، بیش‌تر تحلیل می‌رفت.

 تمام فکر و ذکر جواد چریک، شده بود، تانک‌ها و زره‌پوش‌های دشمن. رد موشک شلیک‌ شده را با چشم تعقیب کرد. آرپی‌جی که به شنی تانک تی‌68 عراقی برخورد، رو گرداند به طرف منوچهر: «موشک بده، یا امام موسی کاظم.»

منوچهر زینتی‌فر، موشکی تحویل داد و گفت: «جواد چریک، تو که هر موشک را به نام یکی از چهارده معصوم شلیک می‌کنی. ما دو نفر کمک آرپی‌جی‌زن، جمعاً پونزده تا موشک داریم. موشک آخری رو به چه نیت شلیک می‌کنی؟!»

جواد چریک بی‌توجه به خونی که از گوش‌هایش بیرون می‌زد، گفت: «بعد از چهارده معصوم، موشک پونزدهم رو به نام حضرت حمزه سیدالشهداء می‌کوبم رو برجک یکی از تانک‌های دشمن!»

بعد از شلیک دوازدهمین موشک، وقتی در حال جابجایی و پناه گرفتن در سنگر دیگری بودند، منوچهر در نقش کمک‌آرپی‌جی‌زن، با تندی گفت: «آهای چریک بی‌احتیاط. از گوشات خون میاد. صد مرتبه گفتم، موقع شلیک، دهنتو واز کن…»

منوچهر ، حتی صدای سوت خمپاره را هم نشنیده بود! یک لحظه نگاهش افتاد به گرد و خاک به هوا برخاسته. جواد را دید که روی هواست! موشک را انداخت روی زمین و شیرجه رفت! موج انفجار، جواد شاعری را از یک متری، کوباند زمین. منوچهر، فریاد کشید: «آمبولانس، آمبولانس،…»

نفری که پشت سر بود، گفت: «کجای کاری برادر! مثل این‌که ماها، صد متر جلوتر از خط اول هستیم ها!»

 

 

پی نوشت:

پیکر مجروح جواد شاعری را استاد محمدرضا ابوالقاسمی قاری نام آشنای روزگار ما به همراه دو تن از رزمندگان به آمبولانس های پشت خط انتقال دادند.

جواد شاعری یکی از غواصان گردان علی اکبر بود که بعدها در عملیات کربلای 5 به شهادت رسید.

 

 

روزهایی که دلت حوصله می چید رسید

شب میان دو نگاه تو به امید رسید

 اوج یعنی که یکی دل به دل آب سپرد

چتربازی که در امواج به خورشید رسید

 

 

 

مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خدیجه
خدیجه
5 سال قبل

هیچوقت حسرت مرد بودن نداشتم، غیر از اون وقتهایی که دلم می خواست مرد بودم و توی جبهه از نزدیک این آدم های خدایی که دیگه توی این روزگار پیدا نمیشن رو می دیدم.

محبوبه فراهانی
محبوبه فراهانی
1 سال قبل

خدایا دیگرخسته ام خوشی های این دنیا رانمیخواهم دلم شهادت میخواهد
من ازجنس خوب ها نیستم امادلم میخواهد خوب باشم دراین هیاهوی گناه وظلم وستم
جنگ وخونریزی
تکرارروزها
گرفتارشدم نمیدانم خوب وبد چیست
ایمانم هرروز سست میشود خدایا کاری کن
منجی مان رابفرست
عاجزانه خواهش میکنم
نگذارمنم هم ایمانم راازدست بدهم هرچند منم هم انسان خوبی نیستم
خدایا خسته شدیم ازبس دراین همه استرس های زندگی دنیوی دست وپنجه نرم میکنیم
خسته شدیم
خدایا ما به خواسته شما دراین دنیا قدم گذاشتیم مارارهانکن
خدایا بگذارباورکنیم خدایی هست که به ماقول داده پس ازهرسختی اسانی است
خدایا ایمانمان هرروز سست ترمیشود
من درماندم وخسته
خدایا کمکمان کن
هرچه منجی مان دیرترظهورکند مردمان دنیا به وجودش شک میکنند
پس خدایا خدای مهربانم خداجونم توروبه ۱۲۴ هزارپیغمبرقسم ات میدهم اقا امام زمان مان رابفرست
من ودیگردوستانم خسته شدیم
خدایا دیگربس است ماطاقتمان تمام شده
مارابه خاطرگناهنمان ببخش
ما پدرمان منجی عالمان رامیخواهیم
خدایا اشک هایم خشک شده است
به خاطرخون شهیدان
منجی مان به مانشان بده تامارا ازفلاکت وبدبختی ظلم وستم جنگ وخونریزی نجات بده
خداجونم ماروببخش

همچنین ببینید
بستن