دلنوشته برادر جواد چپردار
برای جانباز شهید مصطفی بابایی
خبر آمد پاسدار، رزمنده و جانباز دفاع مقدس “مصطفای بابایی” فرمانده گروهان نصر و جانشین گردان حضرت علی اکبر(ع) به خیل شهدا پیوست.
اولین واژهای که به ذهن متباتر گردید، دلتنگی از شهداست. آخر “مصطفی”جان پناه دلتنگیهای ما بود در فراق شهدای گردان، جانبازی که مرز شهادت را بارها شکسته بود و به حق شهید به یادگار مانده از دوران دفاع مقدس که او نهتنها یادگار شهدا، بلکه خودِ خودِ شهید بود. خاطرات عملیاتهای متعدد، آموزشهای رزمی، پدافندی جزیره مجنون، ارتفاعات برفی و سر به فلک کشیده غرب و خاکریز دشتهای خونین جنوب از ماووت، جزیره مجنون تا شلمچه همه و همه یادآور رفاقتهایمان با آقا مصطفای بابایی بوده است.
وقتی شهدای دستهویژه، بهویژه آقا خسرو، بعد از تکمیلی کربلای پنج دیگر کنارمان نبودند، دلمان به بودن مصطفی خوش بود و تنگی دلهایمان را با خاطرات او به نسیان می سپردیم، در پدافندی جزیره مجنون فرمانده گروهان و دلگرمیمان در کمینهای میان خط دشمن بود. تکمیلی شلمچه با آن همه تیر و ترکش که خورده بود، آخرین رزمندهای بود که از کنار شهدا به خاکریزمان رسید. در ماووت عراق، عملیات بیتالمقدس ۲، ارتفاعات قامیش وقتی به خط زدیم، من پیک گروهان نصر و در معیتشان بودم. خط که شکست، آتش دشمن سنگین شد و خمپاره های شصت با سوت کوتاه کانالهای قامیش را به هم دوخته بود. بیرون از کانال که میزدی، تیر قناصه و داخل کانال که میماندی، ترکش خمپاره دقیقاً در گرای کانالها بسته شده بود. گاهی برای جمعکردن یا هدایت باقی بچههای گروهان از کانال بیرون میزدم و به سرعت حدفاصل تیر قناصه و ترکش خمپاره پیام آقا مصطفی را میرساندم.
اولین واژهای که به ذهن متباتر گردید، دلتنگی از شهداست. آخر “مصطفی”جان پناه دلتنگیهای ما بود در فراق شهدای گردان، جانبازی که مرز شهادت را بارها شکسته بود و به حق شهید به یادگار مانده از دوران دفاع مقدس که او نهتنها یادگار شهدا، بلکه خودِ خودِ شهید بود. خاطرات عملیاتهای متعدد، آموزشهای رزمی، پدافندی جزیره مجنون، ارتفاعات برفی و سر به فلک کشیده غرب و خاکریز دشتهای خونین جنوب از ماووت، جزیره مجنون تا شلمچه همه و همه یادآور رفاقتهایمان با آقا مصطفای بابایی بوده است.
وقتی شهدای دستهویژه، بهویژه آقا خسرو، بعد از تکمیلی کربلای پنج دیگر کنارمان نبودند، دلمان به بودن مصطفی خوش بود و تنگی دلهایمان را با خاطرات او به نسیان می سپردیم، در پدافندی جزیره مجنون فرمانده گروهان و دلگرمیمان در کمینهای میان خط دشمن بود. تکمیلی شلمچه با آن همه تیر و ترکش که خورده بود، آخرین رزمندهای بود که از کنار شهدا به خاکریزمان رسید. در ماووت عراق، عملیات بیتالمقدس ۲، ارتفاعات قامیش وقتی به خط زدیم، من پیک گروهان نصر و در معیتشان بودم. خط که شکست، آتش دشمن سنگین شد و خمپاره های شصت با سوت کوتاه کانالهای قامیش را به هم دوخته بود. بیرون از کانال که میزدی، تیر قناصه و داخل کانال که میماندی، ترکش خمپاره دقیقاً در گرای کانالها بسته شده بود. گاهی برای جمعکردن یا هدایت باقی بچههای گروهان از کانال بیرون میزدم و به سرعت حدفاصل تیر قناصه و ترکش خمپاره پیام آقا مصطفی را میرساندم.
در یکی از این رفت و آمدها وقتی هنوز از مصطفی و کانال قامیش جدا نشده بودم، سوت خمپاره شصت، امانمان نداد و درست میان من و مصطفی ترکید و ترکش آن به دست و ناحیه سر فرمانده خورد، آنقدر جراحت سنگین بود، امیدی به ماندنش نبود. یک گردان دست به دست، آقا مصطفی و حسین آقای بخشیزاده را از ارتفاعات قامیش و پل شهید کلهر رودخانه قولاچولان به عقب رسانده بود.
از عملیات که برگشتیم به ملاقات آقا مصطفی در بیمارستان رفتیم، واقعاً شهید شده بود!!! و فقط شاید به رسم یادگار، سالها به امانت میان رزمندگان گردان به موهبتی مبدل شد، برای دلتنگی یاران سفر کرده، آخر مصطفی بوی شهدا را میداد و استشمام عطر او یاد و خاطر شهدا را زنده میداشت.
حالا آنهمه مرارت، نالهها، دردها، خوابهای بیقرار و دلتنگیهای فراق پایان یافت و تن رنجور مصطفی در جوار یاران شهیدش آرام گرفت و روحش ملکوتی شد و ما را از فیض استشمام بوی شهید بیبهره رها کرد و رفت.
حالا همسر فداکارش که عمری به پرستاری خالصانه ایشان پرداخته، دیگر شبها، نالههای مصطفی را نخواهد شنید و شاید حالا دیگر لختی خستگی روزها و شبهای بیقراری امانتی که به شهدا سپرده است، در فراق آن تن رنجور از تن خسته و تنها به در نماید. خوشا به حال این همسر فداکار که پیشاپیش رضوان الهی و شفاعت شهید گرانقدر را به ارمغان و در نوبت توفیق و سعادت خواهد داشت.
آقا مصطفی سلام و پیام دلتنگیمان را به شهدا برسان
آقا مصطفی سلام و پیام دلتنگیمان را به شهدا برسان
خوش به سعادتش، روحش شاد و یادش مستدام باد.
لینک کپی شد
سلام بر شهیدان
هرگز نمیرد انکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما