با ما در ارتباط باشید : 09199726467

یادها

پذیرفته‌شده

خاطره برادر “مجتبی شوشتری”

درباره شهید “مسلم اسدی”

مجتبی شوشتری

شب عملیات کربلای هشت؛ کربلایی دیگر برپا شده بود و عاشورایی دیگر در حال رقم خوردن بود، وقتی قرار شد حرکت کنیم، یک گلوله درست کنارم منفجر شد.

مسلم اسدی که متوجه نشده بود، گفت: چرا حرکت نمی‌کنی؟ ترسیدی؟!

گفتم: نه. پاهایم توان راه رفتن ندارد.

پوتین ها را از پایم درآورد و فهمید مجروح شدم. مرا بغل کرد و تا پیش بچه های حمل مجروح دوید.

وقتی زمینم گذاشت، گفتم: مسلم جان! بقیه عیدی اهدائی حضرت امام، توی جیبم است.

مسلم درش آورد و گفت: خدا را شکر، چون اینجا فقط کسانی که دِینی به گردن ندارند رو میپذیرند…

***

در بیمارستان سینا بودم که داش علی کوثری آمد. از او درباره مسلم سوال کردم. قطره اشکی نشست گوشۀ چشمش…

مسلم پذیرفته شده بود، چون دِینی به گردنش نبود…

شهید مسلم اسدی
مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
همچنین ببینید
بستن