با ما در ارتباط باشید : 09199726467

یادها

نخستین مأموریت گردان

به نام خدا

اولین ماموریت گردان حضرت علی اکبر علیه السلام

لشگر (تیپ) 10 حضرت سید الشهداء علیه السلام

مقدمه

با سلام، در راستای دعوت به جمع آوری سوابق گردان حضرت علی اکبر علیه السلام، متن حاضر، بر اساس خاطرات شخصی حدود 41 سال پیش و چند عکس یادگاری قدیمی، تهیه شده است.

در تماس تلفنی با سردار غفاری، اولین فرمانده گردان حضرت علی اکبر ع، متاسفانه به دلیل مشکلات جسمی و … امکان استفاده حضوری از ایشان، برای تکمیل مطالب، فراهم نگردید، لکن مواردی را، ارشاد فرمودند.

هم چنین، امکان تبادل اطلاعات با سایر رزمندگان آن زمان و تهیه گزارش کاملتر، امکان پذیر نشد. لذا از عزیزان مطلع درخواست میگردد، با ارشاد خویش، در تکمیل متن، راهنمایی فرمایند.               حسین زینعلی

پادگان امام حسین ع

مهر ماه 1361، در پادگان حضرت امام حسین علیه السلام، شمال شرقی تهران، دوره یک ماهه آموزش نظامی تکمیلی را سپری کردم. سپس به تیپ 10 سید الشهداء علیه السلام، تازه تاسیس، اعزام شدیم.

تیپ 10 قرار بود در ابتدای سال 1361، با فرماندهی شهید محسن وزوایی، در کنار تیپ 27 حضرت محمد رسول الله، صلی الله علیه و آله و سلم، تشکیل شود، لکن بعد از عملیات رمضان، کارهای مقدماتی آن، شروع شد.

از شهریور 1361، تیپ جدید التاسیس 10 سیدالشهداء ع با فرماندهی سردار شهید، حاج علی (علیرضا) موحد دانش،  با حضور برخی از سپاهیان کادر تیپ 27 حضرت محمد رسول الله ص و افراد اعزامی از نیروهای مردمی بسیج، پایگاه های نواحی شمالی (تجریش، چیزر و …) و غربی (مقداد) سپاه شهر تهران، تشکیل شد.

برای تقسیم نیروهای استان تهران آن زمان، مقرر شد که نیروهای اعزامی از ادارات و اصناف تهران و نیروهای اعزامی از شهرهای غربی تهران، مثل کرج، هشتگرد، شهریار، نظرآباد، طالقان و … به تیپ 10، اعزام شوند.

حضور در گردان

ابتدای آبان 1361 به گردان حضرت علی اکبر علیه السلام رفتیم. محل استقرار ما، ابتدا در پادگان الله اکبر، اطراف شهر اسلام آباد غرب بود. مدتی طول کشید، تا نیروهای گروهان ما، تکمیل شد.

هر چند در پادگان امام حسین ع، در رسته بیسیم و مخابرات، آموزش تخصصی دیده بودم و لکن بعنوان نیروی رزمی پیاده، در دسته  یک گروهان (…) سازماندهی شدیم.

فرمانده گروهان ما، برادر نودهی، از اعضای گردان های قدیمی سپاه پاسداران تهران (به نظرم گردان 9) و اهل مشهد بود.

فامیل نزدیک فرمانده گروهان (برادر خانم یا …) که او نیز، عضو سپاه بود و بعنوان مسئول دسته ما، حضور داشت. متاسفانه به دلیل گذشت بیش از 41 سال، اطلاعات دقیقتری، در خاطراتم، باقی نمانده است!

پادگان الله اکبر، اسلام آباد غرب، آبان 1361، نشسته نفر اول سمت راست

مدتی بعد، به پادگان ابوذر اطراف شهر سرپل ذهاب، رفتیم. در آنجا، سازمان رزم گروهان ها، کامل شد و با گرفتن اسلحه و تجهیزات مربوطه، و تمرینات بدنی هر روزه، آماده اجرای هر نوع عملیات، شدیم.

به یاد دارم که در مدخل پادگان ابوذر، بقایای هلکوپتر شهید شیرودی، قرار داشت که هر زمان که از کنار آن رد میشدیم، به روح آن دلاور ارتشی، درود و صلوات می فرستادیم. (شادی ارواح تمامی شهدا، فاتحه مع الصلوات)

اولین ماموریت رزمی گردان

بعد از تکمیل نیروها، به نظرم، در اواخر آبان ماه، اولین ماموریت جنگی گردان حضرت علی اکبر علیه السلام، حضور در خط پدافندی، منطقه عملیات امام زین العابدین ع، یعنی ارتفاعات سلمان کشته وکهنه ریگ، در غرب شهر سومار، در شرق و ارتفاعات بالای شهر مندلی عراق، اعلام شد.

عملیات حضرت مسلم ع، در مهر ماه 1361 و عملیات امان زین العابدین ع، در 15 آبان همان سال، در این منطقه اجرا شده بود و ماموریت ابلاغی به گردان، حفظ خطوط پدافندی اراضی عملیات های مذکور، بود.

ضمن تکمیل تجهیزات فردی، کوله پشتی، پتوی نظامی، لباس گرم زیر، دستکش، و برداشتن لوازم اضافه و … با تحویل دادن ساک ها به چادر تعاون، آماده اعزام شدیم.

نقشه منطقه عملیاتی حضرت مسلم ع، منطقه کهنه ریگ، ستاره سیاه رنگ، محل استقرار ما

با خوشحالی زیادی، سوار بر کامیون های ده تن، به سمت عقبه منطقه پدآفندی، در اطراف شهر سومار، رفتیم.

رزمندگان عزیز می دانند که در این زمان، انواع شوخی ها و خواندن سرودهای نظامی و …. سپس با پیاده شدن از کامیون ها و …. سوار شدن در وانت، به روی ارتفاعات خط پدافندی، رسیدیم.

وضعیت کلی منطقه، چندین تپه بزرگ کوهستانی، از شمال به جنوب، با ارتفاع حدود 300 تا 400 متر از سطح دریا، که بلندترین نقطه آن به سمت عراق (به نظرم، تپه 430)، محل استقرار گروهان ما، قرار گرفت.

سنگرهای دیده بانی، روی یال تپه ها، قرار داشت. در دور دست غربی ما، شهر مندلی عراق، با فاصله تقریبی حدود 4 کیلومتر، تمامی دشت ها، تپه ها و دره های به سمت آن، در دید مستقیم رزمندگان بود.

در فاصله حدود یک کیلومتری سمت چپ ما، یک پاسگاه مرزی، قابل مشاهده بود. به نظرم به آن پاسگاه سفید  میگفتند. لکن در نقشه، گویا به اسم کومه شریف، میباشد.

از قبل، در روی تپه محل استقرار ما، سنگر استراحت و دیده بانی گردان ادوات توپخانه ارتش، قرار داشت.

نگهبانی در خط پدافندی

سنگرهای نگهبانی خط پدافندی، در روی یال ها از نوک تپه ها به سمت گردنه های اطراف و سپس تپه های کوچکتر، با فاصله  10 تا 20 متری، بسته به شرایط محیطی، امتداد داشت.

در حدود 10 تا 30 متر پائین تر از محل سنگرهای دیده بانی، در کنار جاده خاکی دسترسی، سنگرهای استراحت بچه ها، قرار داشت. با حضور ما، سنگرهای صدمه دیده، با گذاشتن کیسه خاک و … تعمیر شد.

در هر سنگر استراحت، بسته به بزرگی آن، متوسط برای 3 تا 5 نفر نیرو، امکان استراحت و نگهداری تجهیزات فردی، وجود داشتند. سنگرهای نگهبانی، تک نفره و تعدادی، دو نفره بود.

نیروهای دسته ما، در حدود 20 نفر بودند که، دو نفر سرتیم و بقیه به سه بخش تقسیم شدند. با توجه به نوع ماموریت پدافندی، به نظرم، یک آرپی جی زن و تیربارچی، و کمک آنها و بقیه نیروها، تک تیرانداز بودیم.

برای تنظیم نگهبانی شبانه روزی، 24 ساعت به 4 قسمت 6 ساعتی، تقسیم شد. در هر دوره 6 ساعتی، هر نفر، میبایست 2 ساعت در سنگر دیده بانی، نگهبانی داده و 4 ساعت، در سنگر پائین، استراحت نماید.

دو نفر سرتیم، هر کدام یک دوره 12 ساعته، بعنوان پاسپخش، بیدارکردن بچه ها و جابجایی افراد، اقدام میکردند و چند باری، برای رعایت عدالت زمانی، گردش زمانی نگهبانی، تغییر کرد.

نیروهای عراقی در ارتفاعات پائین تر، در پشت تپه ها و شیارها و عوارض طبیعی منطقه، با فاصله تقریبی حدود 400 تا 800 متر، بسته به موقعیت محل تپه یا دره و …، در سنگرهای اصلی خود، استقرار داشتند.

در جلوی آنها، تعدادی از سنگرهای کمین، با فاصله کمتری از خط اصلی قرار داشت که عراقی ها، اغلب شب ها در آن نگهبانی می دادند.

با توجه به پایان عملیات ناقص حضرت زین العابدین ع و تمام شدن پاتک عراقی ها، در منطقه، نوعی آرامش نسبی (بیشتر شلیک خمپاره) بر قرار بود. ما در بلندی و ارتفاع بودیم و به خصوص در روشنایی هوا، کاملا روی مناطق دشمن، تسلط داشتیم.

سردار موحد دانش، در خط اول

چند روز بعد از تحویل خط، باتوجه به حضور آشکار (نوعی بی احتیاطی) بچه ها در سنگرهای نگهبانی و … حساسیت دیده بان عراقی یا ترس دشمن از علت تحرکات جدید طرف مقابل، توسط توپخانه سبک و خمپاره

سردار شهید، موحد دانش، اولین فرمانده عملیاتی تیپ 10 سیدالشهداء ع

سنگین آنها، در چند نوبت چند دقیقه ای، آتش بسیار شدید و تا حدی دقیق، در منطقه، اجرا شد که به دلیل چند انفجار خمپاره 120 در اطراف ما و شاید خمپاره 81 درون سنگرهای دیده بانی، موجب شهادت چند نفر، از نیروهای گروهان شد و از همان ابتدا، دوره ساعت نگهبانی درسنگرها، بیشتر شد.

فردای آنروز، در سنگر کنار پست دیده بانی، روی بلندترین نقطه بودم. یک جیپ ارتشی، در جاده خاکی توقف کرد. فردی  با هیکلی جمع و جور!، از سمت شاگرد، به سرعت از آن پیاده شد. به نظر، شخص مهمی می آمد.

سپس با چالاکی و بدون آنکه از مسیر جاپای حرکت بچه ها، از مسیر شیب به بالای تپه بیاید، به صورت مستقیم و با چند جهش خود را به سنگر نگهبانی رساند.

بلافاصله به سنگر دیده بان گردان ادوات ارتش رفت. با یک دست روی دوربین بزرگ ارتشی نصب شده، ضمن صحبت با شخص همراه خود و فرمانده گروهان، تمام منطقه را با دقت، نگاه میکرد.

با رفتن به چند سنگر دیگر و سرکشی به اطراف تپه و … مطالبی را به همراهان خود، با دستور اکید، بیان میکرد. بعد از مدتی، ایشان، ضمن سلام  و احوال پرسی با نیروها، محل تپه ما را ترک کرد و به سمت خطوط دیگر رفت. سپس فرمانده گروهان، نزد ما آمد و گفت که بچه ها، فهمیدید که چه شخصی، اینجا آمده بود؟

وقتی اظهار بی اطلاعی کردیم. فرمانده گروهان گفت که آن شخص، برادر موحد دانش، فرمانده تیپ میباشد و آیا متوجه آستین دست راست او، شدید؟!

و در پاسخ علت حضور ایشان، بیان شد که چون دیروز، در این منطقه، چند نفر شهید شده بودند، با گزارش وضعیت روز منطقه به فرماندهی گردان و اطلاع ستاد فرماندهی تیپ، خود ایشان، امروز برای بررسی مستقیم، آمده و تدابیر نظامی (بازسازی برخی سنگرهای نگهبانی و ….) را، برای حفظ جان رزمندگان، به ما تذکر دادند!

و در پاسخ وضعیت دست ایشان، بیان شد که در عملیات بازی دراز، فرمانده گردان نیروهای سپاه  بوده است که در شب حمله، بعد از پرتاب نارنجک دشمن به طرف ایشان، با سرعت آنرا برمیدارد که به طرف عراقی ها پرتاب کند، لکن در دستش منفجر میشود.

ایشان با بند پوتین، بازوی خود را بسته و به همان حال تا صبح، نسبت به فرماندهی و اداره خط، اقدام کرده و صبح روز بعد، بقیه نیروها، با مشاهده وضعیت مجروحیت شدید ایشان، به زحمت، به عقبه، بُرده میشود!

این نکات، برای بچه ها خیلی عجیب و جالب بود و بتدریج مطالب بیشتری راجع به شیوه فرماندهی شهید موحد دانش، مطرح شد. به نحوی که تمامی بسیجی ها و سپاهی های گردان، به شدت به ایشان علاقه داشتند.

به نظرم، در ابتدای ماموریت پدافندی، تمام شود، اعلام شد که برادر موحد دانش و تعدادی، به دلایلی، از سمت فرماندهی استعفاء داده اند و لکن همچنان، بعنوان نیروی عادی، در کنار بچه ها هستند.

در آن زمان، به این امور، خیلی توجه نداشتیم و لکن بعدها فهمیدیم که یکی از مسائل یا مسئله مهم و اساسی اختلاف و اعتراض آنها، به مسئله ضرورت حفاظت بیشتر از جان نیروها در اجرای ماموریت … بوده است.

زیرا ایشان، در مورد شهادت بچه ها، بسیار حساس بوده و با بررسی جوانب عملیات (ماموریت پیش بینی شده برای تیپ، در عملیات تکمیلی اشغال شهر مندلی) و جدی بودن تلفات سنگین به نیروهای خودی، بعد از استفتاء از دفتر امام خمینی ره، تکلیف خود را، استعفاء تشخیص میدهند.

چند سال پیش نیز، نوار سخنرانی سردار موحد دانش، در سال 1361 زمان فرماندهی گردان، در تیپ 27 محمد رسول الله ص، انتشار یافت که علت حساسیت خود را، ضرورت پاسخ گویی به خون شهداء اعلام میکند.

پادگان ابوذر و تعداد دیگری از نیروهای دسته ما، نشسته سمت چپ

البته سردار موحد دانش، در واحد اطلاعات و عملیات تیپ حضور داشتند، تا اینکه در عملیات والفجر 2، به عنوان نیروی عادی، شهادت می رسند. روحشان شاد و با شهدای دشت کربلا، محشور باد.

برادران ارتشی دیده بان

برادران ارتشی دیده بان (تاسف از فراموشی نامشان!)، دو نفر درجه دار، بودند که با ایشان خیلی صمیمی شدیم. هر زمان که آنها، در پاسخ به آتش روزانه عراقی ها یا … تمایل به اجرای آتش توپخانه 105 و … داشتند،

به داخل سنگر دیده بانی آنها میرفتیم و از نزدیک با چگونگی فاصله یابی اهداف، پیدا کردن محل شلیک توپخانه و خمپاره عراقی ها و … نکات خوبی از آنها، یاد می گرفتیم.

البته به دلیل کمبود و محدودیت مهمات سنگین،  بچه های دیده بان، اجازه نداشتند، بی حساب و کتاب، تقاضای اجرای آتش بکنند. بلکه می بایست، دلایل مهمی مطرح باشد. مثل اجرای آتش سنگین عراقی ها یا کشف محل ادوات سنگین آنها و خطر حمله نیروهای دشمن و نظایر آن.

هم چنین، آنها اجازه نداشتند که در محل خانه های مسکونی داخل شهر مندلی، خالی از جمعیت بومی و محل استقرار تعدادی از نیروهای نظامی و ادوات عراقی ها، اجرای آتش کنند! زیر در آن زمان، حمله به مناطق شهری عراقی، حتی در پاسخ به حملات شهری، از طرف ایران، ممنوع بود!

پادگان ابوذر، در اطراف شهر سرپل ذهاب، ایستاده در کنار بچه های بسیجی گروهان

مکالمه دیده بان نیز، اغلب بدون کد کامل و استفاده از الفاظ خاص بود. مثلا برای گلوله توپ 105، کلمه «نخود» برای گلوله توپ 155 که نیاز به مقدمات زیادی داشت، کلمه «بادام» و برای منور کلمه «فانوس» و برای گلوله فسفری کلمه «دودی» و برای کاتیوشا کلمه «لوبیا»! و نظایر آنها، استفاده میگردید.

هم چنین، کلمه عدس برای خمپاره کاربرد داشت. البته از تمامی ادوات سنگین، در زمان ما، استفاده نمیشد، و بیشتر از توپخانه 105، برای اجرای آتش روی سنگرهای دشمن، اقدام میکردند.

دیده بان، از قبل، نقاطی را (بیشتر محل توپخانه سبک و خمپاره عراقی ها و …) در مناطق مختلف روبروی خویش، بعنوان شاخص، در نقشه ای که نزد وی، مشخص بود، ثبت کرده بود.

سپس درخواست اجرای آتش برای گلوله های جدید را، بر اساس فاصله و درجه اختلاف با یکی از شاخص ها، تنظیم و اعلام میکرد. چند بار نیز، با استفاده از گلوله های فسفری دودی، نقاط جدیدی به ثبت میرسید.

الله اکبر عراقی ها!

یک روز بعد از غروب و آغاز تاریکی شب، اتفاق عجیبی افتاد. ناگهان و همزمان، تمامی نیروهای عراقی در پائین ارتفاعات، روبروی ما، با صدای بلند، شروع به گفتن الله اکبر کردند!

بچه ها نیز، در پاسخ، الله اکبر و شعارهای دیگر، سَر دادند. نوعی جنگ شعار در وسط منطقه جنگی!

به نظرم، تکبیر گفتن عراقی ها، با هماهنگی بهتر و اجرای دست جمعی و البته تلفظ خاص عربی، صدای بیشتری در تپه های منطقه، ایجاد می کرد.

در نهایت، در کنار دیده بان، قرار شد که جواب عراقی ها، با اجرای آتش سنگین، داده شود. لذا درخواست ارسال چند نخود (توپ 105) برای شام امشب، شد!.

البته عراقی ها در پاسخ، شلیک گلوله های بیشتر خمپاره، روی سنگرهای نگهبانی و استراحت و البته شلیک  توپخانه آنها به سمت عقبه ما، مسئله جنگ شعار، تمام شد!.

ارتفاعات سلمان کشته، کهنه ریگ، نفر دوم نشسته سمت چپ

شلیک کاتیوشا به نزدیکی مندلی

شبها، چراغ حرکت ماشین ها و ادوات عراقی، از دور دست به داخل شهر مندلی و …، به زحمت، قابل تشیخص بود. طبق گفته دیده بان، عراقی ها در استتار چراغ ماشین و رعایت تدابیر احتیاطی، خیلی جدی بودند.

لکن در یک شب مهتابی خیلی روشن، حرکت خودروهای زیادی، قابل مشاهده بود، که به نظر دیده بان، دلیل حرکت غیر طبیعی  ماشین های عراقی، یکی از دو حالت است.

اول) تعویض  نیروها در خطوط پدافندی، ویا دوم) در حال انتقال و تجمیع نیرو، ممکن است قصد پاتک جدید و بازپس گیری ارتفاعات را داشته باشند!

سپس درخواست شلیک کاتیوشا، با عبارت «نیاز به چند لوبیا، برای شام ویژه امشب!» شد. با توجه به مشخصات گِرای هدف اعلام شده، در محل تجمع نور خودروها، چسبیده به شهر مندلی بود.

لکن از طرف فرمانده گردان ادوات، از دیده بان سوال میگردید که علت درخواست چیست و چرا باید به مناطق مسکونی، شلیک شود!

به هر تقدیر، وی با رمز وکنایه و تفهیم تجمیع نیروها، بالاخره، امکان شلیک دو موشک کاتیوشا، به دیده بان، اعلام شد.

نحوه ارسال نیز، اینگونه بود که در زمان شلیک، در بیسیم، شعار الله اکبر، از طرف فرمانده گردان ادوات، اعلام میگردید. دیده بان نیز، بیسیم به دست، در زمان اصابت گلوله و انفجار، در پاسخ شعار، خمینی رهبر، میداد.

در صورت موفقیت در اصابت به اهداف، تقاضا میگردید که مشخصات شلیک، با اسم خاص، ثبت شود.

با توجه به تجربه دیده بان (استقرار ما در بالای تپه، و محل شلیک و اصابت، ارتفاع پائین)، از ما خواست که ابتدا به سمت محل استقرار ادوات خودی، نور آتش شلیک کاتیوشا را، از محل شلیک از عقبه خودی، تماشا کنیم.

با مشاهده آتش شلیک کاتیوشا، سپس یک خط نورانی از بالای سر ما گذشت و به سمت محل تجمع نیروهای عراقی، پس از تمام شدن نور موشک، در محل پیش بینی شده، انفجار بزرگی، ایجاد شد.

طبق معمول، توپخانه عراقی ها نیز، در مقابل هر شلیک، چند گلوله به سمت مواضع ما، شلیک کرد.

نمونه قطب نمای نظامی، مورد استفاده برای جهت یابی دیده بان ها

دیده بان برای تخمین مسافت، بلافاصله با مشاهده نور انفجار، با عبارت هزار یک، هزار دو، هزار سه … تا زمان شنیدن صدای انفجار، از طریق ضرب تعداد ثانیه ها در عدد 330 متر، فاصله تقریبی را حساب میکرد.

هم چنین برای جهت جغرافیایی، با باز کردن درب قطب نمای نظامی و نگهداری به صورت تراز افقی، از داخل شیار فلزی عمودی، و مماس با خط فلزی نازک در وسط آن به سمت هدف، جهت کلی و درجه دقیق تر، با بستن درب، در حالت نهایی، از روی اعداد درج شده در صفحه گِرد قطب نما، محاسبه و اعلام میگردید.

شناسایی خطوط عراقی ها

چند بار نیز، برای شناسایی دقیقتر، تپه های مقابل خود، به دستور فرمانده گروهان، از محل شیارهای کوهستانی و دره ها، با حضور تخریب چی، به سمت پائین تپه ها و نزدیکی سنگرهای عراقی رفتیم.

در مسیر، سنگرهای تخریب شده دشمن مشاهده میگردید و حتی در یک محلی، به نظر سنگر کمین، ولی مثل یک سنگر کامل استراحت می آمد، تجهیزات نظامی و شخصی وجود داشت.

بچه ها ضمن برداشتن برخی وسایل، من نیز، یک فانوسقه نوی عراقی، از سنگر آنها برداشتم. دوستان می دانند که فانوسقه ایرانی، دارای سه سوراخ فلزی و فانوسقه عراقی، دارای دو سوراخ میباشد!

در وسط دو رزمنده عزیز و تاسف شدید از فراموشی اسامی ایشان!

سپس متوجه شدم درگوشه سنگر آنها، یک خشاب کلاشینکف گِرد، دایره ای شکل، وجود دارد که برایم جالب بود! آنرا برداشتم و چون سالم بود، تا زمان تحویل سلاح های انفرادی، در تفنگ خودم استفاده میکردم.

یک روز، یکی از بچه ها که دوربین عکاسی داشت را دیدم. با اصرار از او خواستم که از من یک عکس با اسلحه

و خشاب غنیمتی آن بگیرد! عکس پایان مقاله.

شهادت رزمندگان گروهان

در زمان نگهبانی در سنگرهای دیده بانی، درگیری مستقیم با عراقی ها وبا سلاح سبک نداشتیم. البته گاهی اوقات، شبها از محل شیارهای تپه ها، صداهایی شنیده میگردید.

از آنجائیکه امکان داشت، مربوط به حضور نیروهای شناسائی عراقی، در نزدیکی سنگرهای نگهبانی ما باشد، لذا بچه ها مجاز بودند که در صورت نیاز، با پرتاب نارنجک و یا تیراندازی، از خط دفاع کنند که چندین بار، باشنیدن صدای انفجار و تیراندازی، با فرمانده دسته، به محل سنگرهای نگهبانی می رفتیم.

لذا در طول مدت پدافندی، هیچ کدام از نیروهای دسته، به علت تیراندازی مستقیم عراقی ها، شهید نشدند. لکن در اثر انفجار گلوله های خمپاره عراقی ها، در طول مدت حضور، تعدادی ازنیروهای ما، به شهادت رسیدند.

به خصوص، حدود دو هفته بعد از حضور، متاسفانه یک روز مسئول دسته، فامیل نزدیک فرمانده گروهان، در حال رفتن به سنگرهای استراحت، در اثر شلیک خمپاره، به شدت مجروح و بلافاصله، به شهادت رسید.

فرمانده گروهان، با وانت عبوری، فامیل شهیدش را به عقبه برد و چند روزی، برای مراسم تشییع و خاک سپاری، به مشهد رفت. ایشان بعد از بازگشت، بیان کرد که فرمانده دسته، متاهل بوده و گویا یک دختر داشت.

سنگر دستشوئی!

سنگر دستشوئی، چند متر پائین تر از محل سنگرهای استراحت، یک محوطه کوچک با چند ردیف کیسه شن، به ارتفاع حدود یک متر و عرض و طول، حدود 80 در 100 سانتی متر! و یک دیواره کیسه شنی به همان ارتفاع، با کمی فاصله، در جلوی آن، قرار داشت.

هم چنین، چند تکه پِلِیت، ورق شیروانی یک در دو متری در کنار کیسه شنها، نصب شده بود که به علت برخورد ترکشهای مختلف، در چند نقطه سوراخ شده بود و از داخل آنجا، بیرون سنگر دستشویی، پیدا بود.

نمی دانم چرا و لکن اغلب وقتی به دستشویی میرفتیم، ناگهان زمان شلیک سهمیه انواع خمپاره های روزانه عراقی، به سمت ما شروع میگردید و چند تایی پشت سرهم، حواله می گردید!

به نحوی که نوعی دلهُره و شتاب و عجله داشتیم که اگر قرار است، اتفاقی (مجروحیت یا شهادت) برای ما رخ دهد، بهتر است در مکان دیگری باشد!

دوران خوشی و جیره بندی

در ابتدای حضور در خط پدافندی، ارسال انواع وسایل رفاهی و خوراکی های مختلف، به دلیل پایان عملیات قبلی، بسیار عالی بود. لذا با شروع بارندگی، امکاناتی مثل چکمه و بادگیر و … به فوریت فراهم شد. هم چنین انواع کنسرو های گوناگون و میوه جات و حتی نان تازه و … فراوان بود که مقداری اسراف شد.

داخل سنگر استراحت در منطقه کهنه ریگ مندلی، ردیف جلو، سمت چپ

طبق توصیه یکی از بزرگان دسته، در ابتدا، نسبت به جمع آوری نان خشک در کیسه جداگانه اقدام شد. لکن با پر شدن گونی ها، توسط بچه ها به اطراف برده شده و برای استفاده پرنده ها و … در محل رها میگردید.

در دی ماه و شروع بارندگی و خراب شدن جاده های خاکی منطقه، به نظر می آمد که دوره خوشی بعد از عملیات، به خصوص تنوع غذا و … در حال کاهش می باشد و جیره غذایی، هر روز کمتر از روز قبل بود.

تا اینکه، در یک زمانی، ارتباط ماشینی خط ما با عقبه، قطع شد. به دلیل سیلاب، جاده های خاکی دسترسی به ارتفاعات، تخریب شده بودند و امکان رساندن آذوقه و سایر تجهیزات، با ماشین به بالای تپه ها، وجود نداشت.

لذا ظرف چند روز، علی رغم جیره بندی، لکن ذخیره غذایی، تقریبا تمام شد! به ناچار سراغ گونی نون خشکها رفتیم، لکن خبری از آن نبود، زیرا بچه ها، محتوی گونی ها را در منطقه، رها کرده بودند!

به ناچار، با گشتن در منطقه، مشاهده شد، هنوز مقداری زیادی نون خشک، در روی زمین قرار دارد. لذا  نسبت به جمع آوری نون خشک های پخش شده، اقدام کردیم و با تقسیم بین بچه ها، و با چایی شیرین!

چند روزی با کمک آنها، خود را سیر کردیم. تا اینکه، جاده کوهستانی تعمیر شد و با ارسال دوباره غذا و … وضعیت تا حدی عادی شد.

به نظرم، بعد از حدود 40 روز، شاید در نیمه دی ماه، اولین ماموریت رزمی گردان حضرت علی اکبر علیه السلام در خط پدافندی تمام شد و با تحویل خط به نیروهای ارتشی، منطقه را ترک کردیم.

در طول مدت حضور در گروهان، چه در پادگان الله اکبر، یا ابوذر و به خصوص در منطقه پدافندی، با اشخاص بسیار فداکار و انسان های شجاعی آشنا شدم که متاسفانه علی رغم چند عکس محدود، لکن مشخصات و اسامی

آنها را، به یاد ندارم!

ارتفاعات سلمان کشته، اواخر آذر 1361، با خشاب غنیمتی 60 فشنگی!

در پایان، اولا، برای همگی رزمندگان مذکور، اگر شهید شده باشند یا رحلت کرده اند، استدعای علو درجات و غفران الهی و اگر در قید حیات هستند، سلامتی و عاقبت بخیری مسئلت میگردد.

ثانیا، از عزیزانی که اطلاعات تکمیلی ویا نظرات اصلاحی در خصوص مسائل مطروحه دارند، خواهشمند است از طریق شماره تلفن 09121783011 و شبکه های اجتماعی، اینجانب را ارشاد فرمایند. التماس دعا.

حسین زینعلی

 

مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
همچنین ببینید
بستن