مرحوم حجت الاسلام والمسلمین محمدجواد اسماعیلی
شناسه
نام:محمدجواد
نام خانوادگی: اسماعیلی کاشانی
روحانی گردان علی اکبر
وفات: 2 آذر
خاطرات
-
همرزم مرحوم:
مرحوم حجت الاسلام اسماعیلی از اخلاق و روحیه بسیار خوبی برخوردار بود. ایشان را همیشه با سیمای مهربان و خندانش در خاطر داریم.
-
عباس مرادی (همرزم شهید):
حین عملیات کربلای پنج، سه راهی شهادت، درحالی که آمبولانس داشت مجروحین را سوار ماشین میکرد، دیدم حاج آقا اسماعیلی حال بدی دارد. خون بالا میآورد و توان ایستادن نداشت.
گفتم: بیا با این ماشین برو.
اما اصرار داشت بماند. با همان لهجه شیرین کاشانی میگفت: عباس جان، اگر من برم ممکن بچه ها بگن شیخ در رفت!
من هم با دیدن وضعیتش، درنگ نکردم و در حالی که آمبولانس پر از مجروح شده بود، با فشار، ایشان سوار کردم و به آمبولانس گفتم حرکت کن.
روحش شاد…
-
حاج سعید مومنی (همرزم شهید):
مرحوم حاج آقای اسماعیلی قرار بود این آخری ها منزل حقیر تشریف بیاورند ولی توفیق یار نبود.
در تمام سال های دوران دفاع مقدس و بعد هم چند دهه در حوزه، کوچکترین مکروه از ایشان سراغ ندارم.
اخلاص و معنویت و پاکی سیرت و طینت، سادگی بیان و … همه یکجا در وی جمع بود. این مقام را در کمتر کسی در میان حوزویان و غیر آن دیده ام.
این مطالب از زبان کسی است که سالیان سال خود توفیق فراوان داشته تا در جمع خیل عظیمی از طلاب و روحانیون بوده و با آنها حشر و نشر داشته باشد.
غفران و رحمت واسعه الهی بر بزرگ مردی که با ساده زیستی خود، درس عشق و عاشقی را به ما آموخت و مظلومانه دنیای خاکی را وداع گفته و شتابان به دیدار معبود شتافت..😭😭
-
جانباز مجید رضاییان (همرزم مرحوم):
در دوره دفاع مقدس، طلاب علوم دینی و روحانیون، به صور مختلف در جبهه ها حضور می یافتند:
- عده ای به عنوان مبلغ به صورت مقطعی در دوره ای مشخص، وارد یگانی می شدند و مدتی را میان رزمندگان بودند.
- عده ای هم بودند که فراتر از مدت ماموریتشان، در جبهه می ماندند، لباس رزم می پوشیدند و همراه با رزمندگان در عملیات ها شرکت می کردند.
مرحوم اسماعیلی هم جزء دسته دوم بود.
ایشان در اواخر آذر 1365 به همراه شهید احسان قاسمی پور که هر دو اصالتا کاشانی بودند، به گردان علی اکبر پیوستند. حضور این دو بزرگوار، به تدریج روح جدیدی را در گردان دمید و نور امید را در دلها تاباند. رزمندگان ارتباط خوبی را با این دو برقرار کردند.
آن دو در برنامه های مختلف حضور داشتند و علاوه بر نماز و مراسم دعا، حتی در برنامه های آموزشی هم مشارکت داشتند و گرچه محل استقرارشان؛ چادر تبلیغات گردان بود، اما دائما در میان بچه ها رفت و آمد کرده و با آنها ارتباط برقرار می نمودند.
در فاصله مابین عملیات کربلای 4 و کربلای 5، فرصتی پیش آمد که بچه ها بیش از پیش با این دو روحانی، ارتباط برقرار کنند. بخصوص مرحوم اسماعیلی به خاطر شوخ طبعی که داشت، بچه ها را جذب خود می کرد.
با آغاز عملیات کربلای 5، این دو روحانی هم لباس رزم بر تن کردند و همراه بچه ها شدند.
در مرحله دوم، حجت الاسلام قاسم پور به شهادت رسید. حجت الاسلام اسماعیلی هم با وجود آنکه هیچ الزامی به ادامه حضور در عملیات نداشت اما همچنان با رزمندگان گردان علی اکبر، همراه شد و پا به پایشان در سخت ترین شرایط، با آنها بود.
وجود ایشان در آن شرایط بسیار سخت، مایه امید بچه ها بود. روحیه خوب و روی خوش او در بالا بردن روحیه مقاومت در رزمندگان، موثر بود.
***
گاهی روحانیونی که در جبهه حضور پیدا می کردند، تنها با قشر خاصی می توانستند ارتباط برقرار کنند، اما حاج آقا اسماعیلی به واسطه مهارت ارتباطی قوی که داشت توانسته بود با همه بچه های گردان علی اکبر، ارتباط خوبی برقرار کند. هم با فرماندهان هم با نیروها، هم با نوجوانان، هم با مسن ترها. همه ایشان را دوست داشتند و تصور همه این بود که در دایره دوستان نزدیک ایشان هستند.
مرحوم اسماعیلی، ظرفیت بالایی داشت و هرگز درمقابل شوخی های بچه ها، ابراز دلخوری و ناراحتی نمی کرد. تفاوت سنی یا موقعیت ایشان به عنوان روحانی مانعی بر سر راه ارتباط دوستانه با بچه ها نبود.
ایشان بعد از مرحله تکمیلی عملیات نصر 4 از گردان علی اکبر رفت اما هیچوقت از قلب رزمندگان این گردان، بیرون نرفت.
او در همان مدت، آنقدر خاطره های خوب از خود باقی گذاشت که تا سالها بعد، ارتباط دوستانه ای که شکل گرفته بود، همچنان به قوت خود باقی ماند.
ایشان حتی بعد از دوران دفاع مقدس هم هیچگاه روحیه طلبگی و ساده زیستی خود را کنار نگذاشت و هرگز به دنبال مقام و منصب و مادیات نرفت.
پس از درگذشت ایشان بر اثر بیماری، رزمندگان گردان در تشییع و مراسم ختم ایشان حضور یافتند.
روحش شاد و یادش گرامی
ذکرهایی که کار خودشان را کردند!…
کلاس آموزش زیارت عاشورا در بهشت!
دلنوشته
-
دلنوشته محمد قورچیان (همرزم مرحوم):
حاج آقا اسماعیلی سلام!
روحت شاد!
امروز سالگردت بهانه ای شد تا خاطراتم را مرور کنم؛
روزی که صدایت از حسینیه گردان پخش شد، دوان دوان آمدم… فکر کردم آقای قرائتی آمده! به حسینیه که رسیدم، هنوز سخنرانی میکردی؛ چقدر دلنشین بود، حالم خیلی خوب شد.
هر روز منتظر صحبت کردنت بودم. کم کم دلبستگی زیادی برایم بوجود آوردی. هر روز، به زور برای ناهار به چادرمان میبردیمت! جوری رفیق شدیم که برای کربلای ۴ با دستۀ ما آمدی. لباس رزم بر تن کردی و در خانه های خرمشهر برایمان خاطره ساختی.
اگر لحظه ای به گروهانهای دیگر سر میزدی، دلتنگت میشدیم…
شب عملیات؛ چه روضه و توسلی برایمان زیر آتش دشمن برقرار کردی، اما نشد در عملیات حضور یابیم. وقتی به اردوگاه کوثر برگشتیم، انگار نیروی دسته مان شده بودی.
وقتی دوباره برای عملیات کربلای ۵ عازم شدیم، دوباره با بچه های دسته مان همراه شدی.
قبل از عملیات، توی کانال، کنارم نشستی و برایم روضه خواندی…
کار عملیات گره خورده بود. زیر نور منور، صورت خیس از اشکت را دیدم…
قرار شد تعدادی از بچه ها با قایق به سمت خط، حمله کنند. موقع رفتن، شما میخواستی بیایی ولی نشد. با ناله خداحافظی میکردی. وقتی دوباره در دژ عراق زیارتت کردم، آنقدر محکم بغلم کردی که گفتم: «حاج آقا چه زوری داری!»
در سه مرحله کربلای ۵ با ما همراه بودی… مدام میگفتی: «خدایا، این سربازان آقا را حفظ کن. آقا به این سربازان نیاز دارد.» گفتم: «چرا دعا نمیکنی شهید بشویم؟» اخم کردی. گفتی: «مگر میخواهی از دوری شما دق کنم؟…»
زمان گذشت… رفتی و ما را تنها گذاشتی… داغت بر دلمان نشست…
1399/9/2
تصاویر
“دلتـنگـــــم”
هـــمـــین…
و ایــــن نیـــــاز بہ…
هــــیچ زبـــان…
شاعــــرانہ اے نــــدارد… ✨
روحت شاد و یادت گرامی باد
حاج آقا اسماعیلی ،سلام ماروبه ارباب برسون واقعا شماعاشق بودی من ادای شماهارو درمیارم خوشا به سعادتت که عاشقانه زندگی کردی وهمیشه به یاد شهدا ورفقا ورزمندگان بودی .
نمیدونم اذیت هائی که کردم بخشید یا نه 😭 😭 😭 😭 😭
خدا رحمتشون کنه چقدر باصفا بودند
روحت شاد انشالله 🤲
ان شاء الله با اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام محشور شود.
رحمة الله علیه
روحش شاد… قبل از مرحله دوم تو مقر عراقی ها شیمیایی زدن، اونجا شیمیایی شد.