با ما در ارتباط باشید : 09199726467

یادها

شوخی با عمامۀ حاج‌آقا!

خاطره محمد امراللهی

درباره شوخی با مرحوم حجت الاسلام اسماعیلی

 

محمد امراللهی

از بچگی عاشق دوربین و عکس بودم . 5 ساله بودم که اولین دوربین را خریدم! دوربین لوبیتل. چه حالی داشت! همه را ردیف می کردم کنار دیوار و بعد با یک ژست پهلوانانه، از بالای دوربین همه را سر و ته می‌دیدم و شاتر را می‌زدم…

 

روزگار گذشت… انقلاب شد و بعد هم جنگ تحمیلی، ولی من از دوربین و عکس، و البته امورات فرهنگی، غافل نشدم و دوربین به دست، به جبهه رفتم و باز همان ژن غالب باعث شد که حتی در گردان رزمی و خط شکن علی اکبر هم بروم به قسمت تبلیغات گردان.

 

چه روزگار خوبی بود…

صبح ها یکساعت قبل از اذان، موتوربرق و بلندگو و ضبط صوت بکار می افتاد تا مناجات نورایی را پخش کند برای اهل حال؛ آنها که “فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر” را تفسیر کردند و آسمانی شدند… بعد از مناجات، هم نماز جماعت صبح و صوت خوش حاج‌آقا اسماعیلی و مکبر انکر‌الاصوات که حقیر بودم!… بعد از نماز صبح، زیارت عاشورا با نوای ملکوتی حاج منصور و در نهایت فرار از صبحگاه!…

 

اواخر بهار 1366 اردوگاهمان در جایی نزدیک سردشت قرار داشت.

حاج آقا اسماعیلی عزیز؛ هم چادری خوبی برای ما بود. خیلی درس ها از او یاد می گرفتیم. او 8 صبح، از چادر می زد بیرون. چادر به چادر، میان بچه ها می گشت تا ظهر. نزدیک اذان، برمی گشت، لباس عوض می کرد و مهیای نماز می شد. و بعدازظهرها هم مانند صبح…

در همین فاصله، گاهی بعضی از دوستان، ازجمله مجید رضاییان و حمید لریجانی که به چادر تبلیغات سر می زدند، شیطنتمان گل می کرد!…

ازجمله این شیطنتها، شوخی با عمامۀ حاج آقا بود!

صاحب عمامه هم که می آمد و می گفت: “کی به عمامۀ من دست زده؟” انکار می کردیم.

 

روزی که این عکس را ثبت کردم، خوب به یاد دارم؛

همین که مجید، عمامه را روی سرش گذاشت، پریدم دوربینم را آوردم و عکسش را گرفتم.

نزدیک ظهر، حاج آقا آمد و مطابق معمول، “کی بود؟ کی بود؟ من نبودم”

حاج آقا وقتی داشت برای نماز می رفت، بیرون چادر، عمامه به طناب حائل چادر گیر کرد و از روی سرش افتاد. برگشت و این بار با غیض و غضب سوالش را تکرار کرد و وقتی با انکارهای همیشگی ما مواجه شد، قسم خورد که: “به ولای علی یکی این عمامه را سرش گذاشته” این را گفت و با عصبانیت رفت برای نماز…

 

مدتی گذشت…

وقتی عکس های چاپ شده را به گردان آوردم، چشمان حمید با دیدنشان برقی زد و با لطایف الحیلی نگاتیو عکس ها را از من گرفت. او رفت و مدتی بعد با ده بیست عکس عمامه به سر مجید، برگشت!

حمید به تلافی شوخی های قبلی مجید، عکس او را در کل گردان پخش کرد؛ همان عکسی که مؤید قسم حاج آقا اسماعیلی در مورد عمامه اش بود.

 

 

خدایش بیامرزد و امشب در سالروز آسمانی شدنش میهمان سفره ارباب بی کفن باشد. ان شاءالله

مرحوم حجت الاسلام والمسلمین اسماعیلی – روحانی گردان علی اکبر

 

* بعدها حمید لریجانی به فیض شهادت رسید. مجید رضاییان؛ از ناحیه دو چشم، به مقام جانبازی نائل گشت و حاج آقا اسماعیلی هم چند سال پس از جنگ، به علت بیماری، به دیدار معبود رفت.

از راست: جانباز مجید رضاییان – شهید حمید لریجانی

 

 

مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
همچنین ببینید
بستن