فرمانده بودن سخت است…
دلنوشتهای برای فرمانده گردان حضرت علیاکبر علیهالسلام (سردار حاج حمید تقیزاده) بمناسبت دستنوشته ایشان برای سی و دومین سالگرد شهدای گردان
فرمانده بودن سخت است
سخت است با دستان خودت، نیروهایت را که به سان پارههای وجودت هستند، بفرستی در دل دشمن و اندکی بعد، پیکرهای پر پر شدهشان را تحویل بگیری
فرمانده بودن سخت است
چه بغضها که فرو خوردی و چه اشکها که اجازهی جاری شدنشان را ندادی
فرمانده بودن سخت است
تو تا کنون ۴۴۰ بار جان دادهای، هر بار که اسمی به دفتر شهدای گردان حضرت علیاکبر علیهالسلام اضافه شد، تو هم شهید شدی
فرمانده بودن سخت است
نگاه کردن به چشمهای مصنوعی حاج مجید رضاییان سخت است. ایستادن مقابل ویلچر حاج محمدرضا دامرودی، سختتر.
دیدن قامتهای خمیدهی پدران و مادرانی که جگرگوشههایشان از میان دستان تو پر گرفتهاند به سوی آسمان، نفسگیر است، اما تو متواضعانه، هر سال ایستادی جلوی درب جماران، بهشان خوشامد گفتی و یاد فرزندانشان را گرامی داشتی
و حالا که چند سالیست ویروس منحوس، به جان دلهایمان افتاده و دلتنگتر از همیشهمان کرده، بیتاب همان پدران و مادرانی
آنها نیز این سالها گویی با ندیدنت، داغ نبودن پسرانشان تازه شده
گویی این تو نبودی که در ورودی درب جماران، بهشان خوشامد میگفتی. آنها با دیدار تو، فرزند شهیدشان را نفس میکشیدند.
چون تو «با آنهایی و در راه آنها»
طیبه مهرانپور
باسلام ، امروز در یادواره مجازی سالگرد شهدای گردان شرکت کردم و فیلم های مربوطه را با شوق و وسواس زیاد دیدم با خنده هاشون خندیدم و با گریه هاشون اشک ریختم برای من که دفاع مقدس را تجربه و درک نکردم و فقط درس عشق به ولایت و شهدا را از بزرگان آموختم لحظات بی نظیری بود
اما …..نقطه عطف این یادواره برای من دست نوشته “فرمانده بودن سخت است” بود چشمانم خیس شد و دلم لرزید از این همه درد و غم و مظلومیت ، من برای شهادت برادرم یکبار خانواده شهید شدم ولی فرمانده شما …
قطعأ او هم شهید است به این اعتقاد و ایمان دارم هر چند دلاوری و ایمانش را در میدان نبرد درک نکرده باشم
درود بر فرمانده و سلام بر شهدا
من خود سالهای متمادی شاهد بودم وقتی بعداز هر عملیات گردان به مرخصی می آمد فضای منزل پدری ما تا مدتها تحت تأثیر رفت وآمد پدران و مادرانی بود که وقت و نیمه وقت بدنبال نشانه ای از عزیز شهید یا مفقودالاثر خود به منزل ما می آمدند و من و خانواده ام مکرر شاهد لحظات سخت یادآوری و توضیح صحنههای شهادت عزیزان و برادران و فرزندان فرمانده برای خانواده هایشان بودیم که مکرر و مدام تکرار میشد لذا من با تمام وجود این دلنوشته را درک میکنم چون خودم شاهد بخشی از آن بودم ….
از خداوند میخواهم عاقبت امور همه ما را ختم به شهادت بگرداند .