با ما در ارتباط باشید : 09199726467

یادها

روحش شاد، آنکه همیشه شادِمان می‌کرد…

خاطره برادر ابوالفضل محمدی

درباره شهید جواد رهبر دهقان

یادم هست در گروهان ما فردی به نام مجید بود.

یکروز مجید رفت به فرمانده گروهان گفت: آقا جواد، من می خواهم از گروهان بروم.

جواد رهبر دهقان با تعجب پرسید: کجا می خواهی بروی پسرم؟

مجید گفت: چشمان من ضعیف است. همه ی عملیات ها هم که شبانه است. من اصلا چیزی نمی بینم. می خواهم بروم تدارکات.

جواد رهبر دهقان با خنده گفت: خب من می روم قرارگاه، با برادر محسن رضایی صحبت می کنم که این عملیات را روز انجام دهند. چون آقا مجیدِ ما، چشمانش ضعیف است.

مجید هم که کم نیاورده بود می گفت: نه آقا جواد. نمیشه که به خاطر من، برنامه ها عوض شه. این کار رو نکنید.

همه می خندیدیم… من… مجید… جواد رهبر دهقان…

چه ساده خنده به لبمان می آورد و شادمان می کرد…

روحش شاد…

جواد آنقدر شیرین بود که وقتی حرف می زد، خنده به لبان همه می نشست، حتی کسانی که معمولا زیاد نمی خندیدند.

شوخی های آقا جواد، همیشه زبانی بود. اما آن اواخر، انگار در شوخی کردن هم به کمال رسیده بود! رفته بود قاطی گروه شهید مسلم اسدی و دار و دسته اش که به شوخی و سربه سر گذاشتن، زبانزد بودند.

یادم هست پیش از عملیات کربلای 1 در اردوگاه عشق حسین مستقر شده بودیم. یک سری از بچه ها مثل شهید مسلم اسدی و رفقایش، شیطنت و شلوغی می کردند. آنموقع، جواد رهبر دهقان هم قاطی آنها شده بود.

مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

5 2 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
همچنین ببینید
بستن