با ما در ارتباط باشید : 09199726467

یادها

خطرناکتر از دشمن بعثی

خاطره شهید مدافع حرم، حاج شعبان نصیری

درباره سختیهای هور و شهید محمدعلی مالکی

 

مأموریت جدیدمان در “هور” بود. از قبل میدانستم اوضاع آنجا چطور است. در هور، ما هم با دشمن می جنگیدیم، هم با پشه ها! پشه های هور، خیلی خاص بودند! شیفتی کار می کردند. یعنی تا شب تا اذان صبح، یکسری پشه بودند و بعد از نماز صبح، نوبت سری جدید و تازه نفس می شد!

آفتاب که می زد، پشه ها به ردیف می آمدند جلو…

ما که رسیدیم به هور، غروب شده بود. سریع وضو گرفتم و آستین هایم را دادم پایین. نباید ثانیه ای معطل می کردم. صورتم را هم با چفیه پوشاندم.

اما محمدعلی مثل من نبود. در وضو گرفتن، خیلی حساس بود. نماز جماعت، شروع شده بود. به او گفتم زودباش که برسیم به نماز. خودم رفتم ایستادم و قامت بستم. اواخر رکعت اول بود که او هم خودش را رساند. آستین هایش همچنان بالا بود و طبق عادت همیشگی اش که پاهایش را هم موقع وضو، تمیز می شست، پاچه های شلوارش را هم نداده بود پایین، که برسد به نماز.

“یا الله یا الله” گفت و آمد خودش را به رکوع رکعت اول رساند.

برای رکعت دوم که بلند شدیم، صدای تق و تق بلند شد. محمدعلی بود که پشه ها امانش را بریده بودند.

در هور، جنگ با پشه ها شوخی بردار نبود. از دعوای محمدعلی و پشه ها، خنده ام گرفته بود.

یکی از همرزمان عراقیمان به نام ابوعلی پیش نماز شده بود و حسابی حس معنوی گرفته بود. نماز را خیلی طولانی کرده بود، خودش کرم زده بود و چفیه بسته بود، غافل از اینکه محمدعلی مالکی چه بر سرش آمده. دست آخر، نتوانست تحمل کند و نمازش را شکست و گفت: چرا انقدر طولش می دهی؟

بعد از نماز، همه می خندیدند.

صفحه شهید شعبان نصیری

  • شعبان نصیری و محمدعلی مالکی هر دو به فیض شهادت رسیده اند.
مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
همچنین ببینید
بستن