با ما در ارتباط باشید : 09199726467

یادها

بچه‌های من…

خاطره برادر “حسن پندآسا”

درباره شهید “یوسف جلالی”

 

امیرحسن پندآسا

یوسفعلی جلالی از نیروهای تدارکات گردان علی اکبر بود؛ آذری زبان، درشت هیکل و بسیار مهربان.

او به عنوان سرباز وظیفه به گردان آمده بود، اما بعد از تمام شدن دوره خدمتش، بازنگشت و به صورت داوطلب بسیجی ماند و به دین و میهن خدمت کرد.

جلالی در واحد تدارکات بود. برای بچه‌ها خیلی دل می‌سوزاند و تمام تلاشش را می‌کرد که آنها از نظر خوراک و تغذیه در مضیقه نباشند. رفتارش با نیروها همیشه توأم با ادب و تواضع بود.

***

پیش از عملیات بیت المقدس 2، گردان در اردوگاه میاندوآب مستقر بود. امکانات این اردوگاه تعریفی نداشت. صبحانه و ناهار و شاممان؛ معمولا نان خشک بود و مربای هویج. گاهی هم تخم مرغ آب پز. اگر برنج می‌دادند، آنقدر کم بود که هیچکس سیر نمی شد.

عاقبت یک روز، یوسف جلالی طاقتش طاق شد. بیلی که همیشه با آن، غذا را تقسیم می‌کرد، گذاشت روی دوشش و راه افتاد به طرف ستاد لشکر، برای اعتراض!…

رفته بود به مسئول ستاد گفته بود: «به فرمانده لشکر بگویید چرا به بچه های من غذا کم می‌دهد؟… اینها با شکم گرسنه، چطور بجنگند؟!…»

او حقیقتا بچه های گردان را بچه های خودش می‌دانست.

شهید یوسفعلی جلالی – تدارکات گردان علی اکبر
شهید یوسفعلی جلالی – تدارکات گردان علی اکبر

چند وقت بعد، در اواخر بهمن 1366 عملیات بیت المقدس ۲ شروع شد.

شرایط بسیار سخت و منطقه کوهستانی بود. زمان زیادی طول کشید تا به یک غار برسیم. از آنجا دوباره باید 9 کیلومتر دیگر پیاده می‌رفتیم تا به خط مقدم برسیم. فاصله بین غار و خط مقدم، حداقل 5 ساعت زمان می‌برد. هوا سرد و برفی بود. از یک هفته‌ای که مشغول عملیات بودیم، فقط دو روز را در چادر خوابیدیم. مابقی روی زمین گِل و شل، در کیسه خواب استراحت کردیم.

حتی قاطرهایی که برای پشتیبانی آورده شده بودند هم نتوانستند همۀ مسیر طولانی را بروند، چرا که قسمتی از راه، ارتفاعات صخره‌ای بود و حیوان‌ها حقیقتا برایشان مقدور نبود!…

در این عملیات، حمل تدارکات و شهدا و مجروحان، به عهده قاطرها (گردان ناصرین یا به قول بچه‌ها “گردان قاطریزه”) بود اما آنها نتوانستند از پس وظیفه‌ای که به‌شان محول شده بود، به خوبی برآیند. زبان‌بسته‌ها در آن شرایط، دو سه کیلومتر بیشتر نمی‌توانستند بار حمل کنند و عملا حاج آقا سرتختی (مسئول تدارکات) و نیروی او (یوسف جلالی) آذوقه و مهمات می‌رساندند.

نیروهای تدارکات، آرپی‌جی که بسیار مورد نیازمان بود را در گونی می‌ریختند و در شرایط بسیار سخت به بچه‌ها می‌رساندند. تمام زمین؛ گِل بود و موقع راه رفتن، مدام سر می‌خوردیم. باید پا فقط جای پاهای مانده می‌گذاشتیم و ادامه مسیر می‌دادیم. بارندگی و برف هم یکسره ادامه داشت و هوا مه‌آلود بود…

در چنین شرایطی، امیدمان فقط به همان اندک نان و خرمایی بود که بچه‌های تدارکات می‌رساندند. آن هم چون چند روز در انبار تدارکات مانده بود، کپک زده بود!

***

بعد از عملیات، از فرماندهانمان شنیدیم که دشمن به خاطر باران و مه نمی‌توانسته مدام تردد افراد ما را رصد کند و فقط در زمان‌های کوتاهی که غلظت مه، کم می‌شد، این کار را می‌کرد.

یک بار که شرایط جوّی کمی بهتر و دید کمی بیشتر شده بود، دیده‌بان دشمن متوجه تردد نیروی تدارکات شده و با گلوله‌های توپ و خمپاره به سمتشان شلیک کرده بود. یوسف جلالی که در حال آوردن تدارکات از غار بود، از ناحیه سر و کتف، مجروح شد. همراهانش خواستند او را به عقب برگردانند؛ اما قبول نکرد و با اصرار گفت: شما بروید اینها را به بچه‌ها برسانید. من خودم را می‌کشم عقب.

آنها به خط آمدند، مهمات و تغذیه را رساندند و برگشتند.

در مسیر، به محدودۀ انفجار رفتند تا ببینند اگر جلالی هنوز برنگشته، کمکش کنند، اما دیدند او خودش را به طرف درختی کشانده، چند شاخه روی خودش انداخته تا از شدت باران در امان بماند، و خوابیده… آرامِ آرام…

بچه‌ها پیکر شهید مظلوم و دلسوز یوسفعلی جلالی را روی دوش گذاشتند و به عقب منتقل کردند…

پیکر شهید یوسفعلی جلالی

 

https://www.ali-akbar.ir/3505/%d8%b4%d9%87%db%8c%d8%af-%db%8c%d9%88%d8%b3%d9%81-%d8%b9%d9%84%db%8c-%d8%ac%d9%84%d8%a7%d9%84%db%8c/

 

مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
همچنین ببینید
بستن