این بار فرق میکند!
خاطره برادر میثم کمال زاده
درباره شهید محمد احمدی
شهدا همه گلچین شده بودند و مورد توجه خاص خدا. با آنکه ظاهرشان معمولی بود و کارهای معمولی میکردند، اما هر کدام یک جوری خاص بودند و انگار، نظرکردۀ خدا بودند.
بعضی هایشان را از چند فرسخی هم که می دیدی، تابلو بود شهید می شوند و به همین زودی ها می پرند توی بغل خدا. بعضی ها انقدر بوی شهادتشان غلیظ بود که همۀ اطراف و اطرافیانشان را عطرآگین میکردند.
هرچند که معمولا خودشان، زیر بار نمی رفتند و حرفش را هم که می زدی، بحث را عوض می کردند.
یکی از این خاص ها، محمد احمدی بود. من و او در یک گروهان از گردان حضرت علی اکبر علیه السلام بودیم. رزمنده ای مخلص و باصفا بود. همیشه وقتی به او میگفتم: اگر شهید شدی ما را هم شفاعت کن.
میگفت: من که لیاقت شهادت ندارم
اما روز عملیات کربلای 5، وقتی از او حلالیت طلبیدم و گفتم: من را هم شفاعت کن
گفت: باشه. شفاعت میکنم.
معلوم بود که به او الهام شده که دیگر این سفر آخر اوست.
در آن عملیات، محمد هم به همرزمان شهیدش پیوست…