با ما در ارتباط باشید : 09199726467

یادها

اسفند بوی شهادت می‌دهد

به مناسبت سی‌وچهارمین‌سالروز عروج آسمانی شهید مهدی تیموری

بسم‌الله…

🔹سفارش‌ها را در گوش نوار کاست نجوا کردی تا صدایت در این عالم ماندگار شود.

🔹هجده روز قبل از شهادت، صدایت را روی نوار کاست ضبط کرده بودی و گفته بودی که اگر شهید شدی از جنازه‌ات عکس نگیریم و هزینه آن را برای جبهه خرج کنیم و خواسته بودی تو را در کنار شهید نصرالله پالیزار به خاک بسپاریم…

 

🔹هنوز هم رَد گرمای آغوشت و آن قد و بالا را در آینه ماشین خاطره می‌کنم و سال‌های بی‌شماری است که با هر بار گذر از پادگان ولیعصر(عج) نقشِ تصویر و آن جمله “اولین کسی که وارد بهشت می‌شود، شهید است” از ذهنم می‌گذرد و هر بار انگار در سال ۶۵ قدم می‌گذارم و روزهای بهمن را ورق می‌زنم تا به چهاردم اسفند برسم…

 

🔹من همان برادری هستم که آب و قرآن میان دستان مادر و آن سال‌های فراق نبودنت را در خطوط عمیق پیشانی و در تار و پود گیسوان مادری خاطره کردم، که پنج سال است میهمان تو شده است.

🔹من همان برادری هستم که آن خداحافظی آخر و چشمانی که به سمت شهادت می‌دوید را در ذهنم نگین کرده‌ام…

 

🔹و امروز بعد سی‌ و چهار سال، صدای معصومانه‌ات را از دلِ کاست رنگ پریده بیرون کشیدم و طنین مهربانی‌ات را در اعماق سینه نشاندم و آن موج مهربانی را در دل دنیای مجازی و کاغذی به یادگار رساندم.

🔹صدای به یادگار مانده‌، از آرزویی خبر می‌داد. گفته بودی که در کنار شهید نصرالله پالیزار به خانه ابدی ات سپرده شوی و من امروز، بعد از سی‌ و چهار بهارِ بدون تو، روایت شهادتت را با خاطره‌ای از عباس پالیزار به جان کاغذ می‌نشانم….

 

🔹یک شب قبل از حرکت از قرارگاه کوثر به سمت خط مقدم (شلمچه) و سه‌راه شهادت، کنار من و مجید و مصطفی خورانی نشسته بود.

🔹مجید مرادی خواب دیده بود که همه جا به رنگ سرخ در آمده است. تو هم از خوابی مگو گفتی، آن شب بوسه بر قرآن را بدرقه راهمان کردیم و دل به دل آرزوهایمان سپردیم.

🔹کمی مانده به خط مقدم، سنگری را جان‌پناه کردیم و چمباتمه منتظر ماندیم. سنگر از رفت‌وآمد‌های رزمندگان به باتلاقی می‌ماند، من و تو و مصطفی از فرط سرما گرمای آغوش یکدیگر را مأمن کردیم. نه امکان ایستادن بود و نه امکان نشستن. پاهایمان را قسم دادیم که سختی را به جان بخرد و سرما را نفرین کردیم که به جانمان ننشیند.

🔹آفتاب هنوز در آسمان جان نگرفته بود که فرمان حرکت آمد. انگار حرکت در مسیر دریاچه ماهی، حرکت در مسیر آرزوهایمان بود.

🔹حتی بمب ‌های شیمیایی هم، در دلمان هراس نمی‌انداحت. ماسک‌ها را سپر کردیم و پای پیاده به خط زدیم. انگار غربت گردان علی‌اصغر(ع) غربت کاروان عاشورا را داشت. با مشقت و با توسل به نام صاحبش خود را در دل بعثی‌ها انداخته بودیم.

🔹تانک‌ها به تعداد نفرات ما بود و قناسه ها و تک‌تیراندازها قطارکشان روبرویمان صف کشیده بودند. تیربارچی ها هم، ناجوانمردانه چشم‌هایشان را تیز کرده بودند و خمپاره های 60 مانند رگبار بهار می‌بارید…

 

🔹غول های آهنی که رسیدند؛ نبرد گوشت و آهن آغاز شد. دستان ما خالی بود و تنها سلاح‌مان همان کلاش و آرپی‌جی و کوله مهمات بود.‌ باید بگویم دستان تازه جوان شده‌‌ی تو به آرپی جی جان می‌داد و انگار شکار تانک‌ها با پوست و خونت عجین شده بود.

🔹بعد از این‌که آرپی‌جی مصطفی به غول‌های آهنی و نامردانش نخورد و قناسه به جای قلبش در دستش فرود آمد و او را به زمین انداخت، جسارت کردی و با تقوایی که‌ در قلب و چشمانت موج‌ می‌زد، توسل کردی و دستت را به آرپی‌جی رساندی.

🔹تیرهای نامردان به رگبار می‌بارید اما نجوای الله اکبر قدرت را در جانمان دو چندان می‌کرد.

🔹نمی دانم چه شد. وقتی به خود آمدم تنها برای حمایت از تو، اندک توانی داشتم. من در خون غلت می‌زدم و تو با آرپی‌جی غول‌های آهنی را شکار می‌کردی. عجب شکارچی خوبی…

 

🔹در کسری از ثانیه اتفاق افتاد. به قول قدیمی‌ترها به یک چشم بر هم زدن. من در خون جان‌ می‌کندم و تو در مسیر آسمان سفر می‌کردی. عجب لحظه‌ی عجیب و غریبی…

🔹قناسه در پهلویت جا خوش کرده بود. انگار خواب مجید مرادی تعبیر شده بود و دریای شلمچه با حماسه رزمندگان لشکر ۱۰ سیدالشهدا، به سرخی نشسته بود…

 

🔹سی و چهار زمستان است که شمع‌های میلادت، در انتظار خاموش شدن مانده‌اند و سال های زیادی است که زمستان را بی تو بهار کرده‌ایم و اسفند برایمان بوی شهادت گرفته است. بی‌شک شکارچیانی همانند تو غول‌های آهنی را در آتش به خاک نشاندند تا دست ناجوانمردان از جانِ این خطه و بوم دور شود…

 

🔹در سی‌وچهارمین‌سالروز…

 

نویسنده: لیلا سلیمانی جدیدی

منبع: روزنامه دنیای هوادار

شهید مهدی تیموری

 

مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ناشناس
ناشناس
3 سال قبل

تقویم ها درست نوشتند می رسی!
یک روز در اواخر اسفند می رسی!
خدایا تو را به پاکی و معصومیت شهدا ظهور آقا امام زمان عج رابرسان

همچنین ببینید
بستن