دلنوشتۀ رزمندۀ گردان حضرت علی اکبر؛ برادر حمید عسگری
بمناسبت سالروز ورود آزادگان به میهن
تقدیم به آزادگان سرزمینم که دشمن را اسیر استقامت و صبر خویش کردند و ۳۲ سال پیش در چنین روزی با آمدنشان، عطر دل انگیز رهایی و عشق در میهنم وزیدن گرفت…
✍️ حمید عسگری
———————–
یادم هست
روز آمدنت را!
صفی از درختان
قیام آب
رژه دلها
و بهاری که
بر پیشانی گرم مُرداد
گلهای محمدی میافشاند!
آن روز که تو آمدی
خاک در پیشواز گامهای تو
زُمردین میراث خود را
ارزانی آسمان داشت!
و کبوتران در تغزل عشق
باغ مهر گستردند!
فرصت نبود
وگرنه در بین الحرمین نگاهت
خیمه میزدم!
روضه میخواندم
و تا عطش بچههای فکه میسوختم!
شکوه آن روز
قافیهها را رویاند
و غزل غزل شوق و شبنم
در قاب قابل دلها نشست!
از آن روز
مُرداد
خاطرهی رهایی را
در گرماگرم نَفَس های تابستان
به طراوت صبح
در دفتر خود مشق می کند!
با آمدن تو
فروردین دوباره میل شکفتن داشت!
گلها را مجال رویش
و آب را فرصت تغزل
در دقیقههای برآمدنت
پدید آمده بود!
آن روز
خورشید تابش نابَش را
تا بلندای فهم درخت
بالا برد!
و در تلاقی مهر و ماه
چه بارانی بارید!
دوباره ما بودیم
و آن قابهای کهنه
در دست های پر وسعت دلتنگی!
و مادری که
پیوستگی رویایش
تا پنجمین کربلا
امتداد داشت!
و دلواپسی دستانش
بر پروانگی بچههای هور
شهادت می داد!
وقتی آمدی
همه چیز دیدنی شد
ضجههای اسپند بر دستان گرم مُرداد!
ریسههای دل بر ریسمان احساس!
و خندههای خیابان
وقتی قدمهای تو
خاطرههای قدیمیاش را ورق میزد!
تو آن روز
تاریخ خونین “کربلای چهار” را
بر جغرافیای دلتنگی ما پهن کردی!
و ما در تموّج پیشانیات
رو به قبلهی کبوتران مهربان مهران
و در مدار غربت مردان بی تکرار پنجوین
به صلاه ایستادیم
و در مصلای سکوت تو
به یاد تشهد شهیدان اروند
پروانه وار بال زدیم!
آن روز
کوچه های شهر
در کهکشان رهایی پر شکوه تو
شکوفه زدند!
و آن سو تر
باد چه خوش نوایی داشت:
دل نوازان ناز نازان در رهند…