خدایا او را نگه دار
رزمنده گردان؛ “حاج سید رسول اعتصامی” به روایت مادر
منبع: مصاحبه 1401
سید رسول از ابتدای جنگ همراه پدر و برادرش در جبهه بود. حتی شهادت سید احمد هم مانع ادامه حضور او در جبهه نشد. او بارها و بارها مجروح شد، اما هیچوقت اجازه نداد ما برای عیادتش به بیمارستان برویم.
وقتی سال 1364 در عملیات والفجر 8 مجروح شده بود و به بیمارستانی در شهر تبریز منتقل شده بود، بعد از عمل جراحی با رضایت خودش مرخص شده و به خانه آمد. او در بیمارستان متوجه شده بود که برادر کوچکترش سید محمود هم در آن عملیات شهید شده و پیکرش از قایق به اروندرود افتاد و آب او را با خود برده.
سید رسول، با سر باندپیچی شده، ساکت و مغموم نشسته بود در خانه و سرش را تکیه داده بود به دیوار که از او پرسیدم: “محمود چطور شده؟”
همان لحظه، چنان رنگ از رخسار سید رسول پرید که ترسیدم. از سوالی که پرسیده بودم پشیمان شدم و به خدا پناه بردم.
گفتم: “خدایا، احمد و محمود، مال من بودند، تقدیمت کردم. اما رسول مال بچه هایش است. او را نگه دار.”
خداوند رحم کرد و حالش جا آمد.
سید رسول تا آخر جنگ در میدان نبرد بود. بعدها هم دو بار به سوریه رفت. او همیشه پای کار این انقلاب بوده و هست. در اغتشاشات اخیر هم غسل شهادت میکند و در صحنه حاضر میشود.