یادها
-
وقتی خدا بخواهد…
خاطره برادر “اکبر نریمانی” از عملیات نصر 4 عملیات نصر۴ بود… چون فرمانده گردان علی اکبر به خانه خدا مشرف…
بیشتر بخوانید » -
لبخند بزن رزمنده!
خاطره برادر “اکبر مجدالدین” در مرحله اول عملیات بزرگ کربلای 5 تازه در سنگرهای خط مقدم مستقر شده بودیم که…
بیشتر بخوانید » -
خواب تبلیغاتی!
خاطره برادر “اکبر مجدالدین” دو شب مانده بود به عملیات کربلای یک (همان عملیاتی که به آزادسازی شهر مهران انجامید) …
بیشتر بخوانید » -
درِ باغ شهادت بازِ باز است
خاطره برادر “سید حمیدرضا جوزی” درباره “شهید علیرضا دره باغی” شب قبل از عملیات نصر 4 به همراه رزمندگان…
بیشتر بخوانید » -
دشمن همیشه در تیررس دید خوبهاست…
خاطره برادر “محمود خانی” از عملیات کربلای 2 عملیات کربلای یک تمام شده بود و من باید برای انجام…
بیشتر بخوانید » -
دوستِ دوستداشتنی
خاطره برادر “مجتبی شوشتری“ درباره برادر “محمود خانی” تازه از بیمارستان مرخص شده بودم که بنا به پیشنهاد عمویم…
بیشتر بخوانید » -
تنهای تنها…
دلنوشته برادر “مجتبی شوشتری” برای “شهید علیرضا دره باغی” روزی که خبر شهادت محسن ایوبی و باقر آقائی عزیز…
بیشتر بخوانید » -
آرامش قبل از پرواز
خاطره برادر “مجتبی شوشتری” درباره شهید “علی کوثری” یادش بخیر! وقتی که به چادر “داش علی“ و “علی اصغر…
بیشتر بخوانید » -
یادم تو را فراموش!
خاطره برادر “اکبر اسماعیلی” پیش خودم و خدای خودم، تصمیم گرفته بودم چهل غسل جمعه انجام بدهم که در…
بیشتر بخوانید » -
چشمی که ندید و ابرویی که سپر بلا شد!
خاطره برادر اکبر اسماعیلی در مأموریت پدافندی فاو؛ من مسئول مخابرات گردان حضرت علی اکبر علیه السلام بودم. قسمت…
بیشتر بخوانید »