گنجینهی پدر
بیستم فروردین 1399
در شب ولادت با سعادت امام زمان(عج)؛
به بهانه برگزاری یادواره مجازی شهیدان اسدی، به خانه پدر بزرگوار شهید مسلم اسدی و محمدرضا اسدی رفتیم و دقایقی را مهمان ایشان شدیم.
پیرمرد حالا دیگر هشتاد سال سن دارد و به تنهایی روزگار می گذراند…
خانه اش از وسایل زندگی، چیز زیادی ندارد؛ حتی تلویزیون که این روزها مونس اغلب ماست، به چشم نمی خورد
در عوض؛ مونسش قاب عکسی است که نقش زیبای فرزندان شهیدش را در خود جای داده و خانه اش مزین شده به آن.
پیرمرد با بهشتیانِ توی قاب حرف می زند و آنها با حوصله به حرفهای پدر گوش می کنند.
حمزه اسدی که زمانی نظامی بوده و در ارتش خدمت می کرده، حالا دیگر حافظه اش یاری نمی کند، خیلی چیزها را فراموش کرده،
بسیاری از اتفاقاتی که در طول هشت دهه زندگی برایش افتاده است، از ذهنش محو شده، اما فرزندان شهیدش را هنوز خوب به یاد می آورد.
او هنوز هم وقتی از مسلم و محمدرضا یاد می کند، سینه اش پر از درد می شود و چشمانش پر از اشک…
شهادت می دهد که پسرانش تا لحظه شهادتشان، حتی یک بار به پدر بی احترامی نکردند و «تو» نگفتند.
پیرمرد گنج خانه اش را هم نشانمان می دهد…
کمد شیشه ایِ جای گرفته در گوشه ای از خانه، چنان ارزشمند است برایش که گویی گنج بزرگی در آن است.
قاب عکس های مسلم و محمدرضا؛ ارزشمندترین دارایی پیرمرد است که کنار هم در کمد شیشه ای نشسته اند و چشم به پدر دوخته اند.
کسی چه می داند… شاید پیرمرد هنوز صدای پسرانش را می شنود…
* قابل ذکر است که کمتر از 3 ماه پس از این دیدار، در تیرماه 1399، پدر شهیدان اسدی رازی، به دیدار پسران شهیدش رفت.
روحش شاد…
هدیه به روح “مرحوم حمزه اسدی” و “شهید مسلم اسدی” و “شهید محمدرضا اسدی”
صـلـوات
شهید بزرگوار مسلم اسدی واقعا با اخلاق بود عشق بود
پدر شهید فراموشی نگرفته، فراموشی مال ماست که در روزمرگی زندگی، این عزیزان را که امام گفت چشم و چراغ ملت هستن فراموش کردیم