یادها
قدم زدن در خیابان های شهر…
خاطره «حسین سعیدی کیا»
درباره «شهید حمید لریجانی»
حمید در عملیات نصر 4؛ معاون گروهان بود. در آن عملیات، ما گردان احتیاط بودیم و وقتی خبر رسید که گردان مربوطه، موفق به تصرف اهداف نشده، ما راه افتادیم به طرف خط.
نگاهم به حمید افتاد و احساس امنیت کردم. انگار نه انگار که عازم خط مقدم بود. انگار در خیابانهای شهر قدم می زد!
***
در همان عملیات، تیر به پای حمید اصابت کرد و دچار خونریزی شدید شد. چفیه ای بست دور پایش. دقایقی بعد، تیر به شکم من هم اصابت کرد. حمید چفیه را از دور پای زخمی اش باز کرد و به شکم من بست.
در آمبولانس، با هم بودیم. اصلا انگار نه انگار که پایش زخم عمیقی برداشته بود. می خندید و به من هم روحیه می داد.
اینا مرد بودن بقیه اداشو درمیارن……