آخرین نفر!
مصاحبه با «حمید قاسمی»؛
همرزم «شهید حمید لریجانی»
شهید لریجانی بسیار متواضع و خاکی و افتاده بود، در عین حال هم خوشمشرب و بگوبخند. رفتارش طوری بود که زود با او احساس صمیمیت میکردیم. همدیگر را به اسم کوچک صدا میزدیم.
حمید همچنین در بعد مسائل آموزشی بسیار جدی بود و با جدیت کار را دنبال میکرد. یادم هست یکبار زمانی که در اردوگاه دستغیب آموزش سلاح سنگین میدیدیم، حمید از شخصی که برای آموزش آمده بود، سوالی را پرسید و تا جوابش را کامل نگرفت، از موضوع نگذشت.
***
من خیلی بچهسال بودم که به جبهه رفتم. در عملیات کربلای ۸ مجروح شده بودم ولی با آنکه وضعیت مناسبی نداشتم، همانطور با پانسمان، خودم را برای عملیات نصر ۴ رسانده بودم.
آقا حمید خیلی حواسش به من بود. مرا از مانورهای شبانه معاف کرده بود و مراعاتم را میکرد.
اصلا شهید لریجانی روش فرماندهیاش همینطور بود؛ صمیمانه. همیشه دوستانه قضایا را حل و فصل میکرد. مثلا برخی فرماندهان، خیلی جدی بودند. اگر از جلو نظام میدادند و ستون، آنطور که باید، پشت سر هم قرار نمیگرفت، سریع تنبیه میکردند. ولی حمید، رفاقتی عمل میکرد. خیلی هم موفق بود و اصلا آدم دلش نمیآمد که حرفش را گوش نکند.
***
یادم هست یکبار گردان، ما را برده بود سفر زیارتی مشهد. رفته بودیم خواجه ربیع، ظهر ما را به رستوران بردند. من و حمید و چند نفر دیگر، سر یک میز نشسته بودیم. موقع تقسیم غذا، همهی بچههای میز ما غذا گرفتند.
نفر آخر، حمید بود ولی غذا نگرفت! وقتی علتش را پرسیدیم گفت:«بگذار ببینم به همه میرسد یا نه.»
***
بعد از شهادتش بود که فهمیدیم تکپسر خانواده بوده و با وجود مخالفت شدید پدرش، یواشکی به جبهه میآمده. هم خانواده همیشه ناراحت او بودهاند و هم او همیشه نگران خانوادهاش بوده، اما ما همیشه او را شاداب میدیدیم و هرگز فکر نمیکردیم چنین حسوحالی دارد. تازه فرصتی هم اگر پیش میآمد، به جای آنکه برود مرخصی و خانوادهاش را ببیند، میرفت در یک عملیات دیگر شرکت میکرد.
مصیبت داغ حمید، حقیقتا برای خانوادهاش سنگین بود…