با ما در ارتباط باشید : 09199726467

یادها

10 ثانیه‌ی آخر

خاطره ای مربوط به عملیات کربلای 1

 

نیمه شب دهم تیرماه سال 1364 بود و شب عمليات آزادسازي شهر مهران.

روي خاكريز ايستاده بودم. گردان المهدي(عج) از لشكر سيدالشهداء در خط اول درگير بود و ما (گردان حضرت علي‌اكبر) بحال احتياط در شيارهاي رودخانه گاوي در پشت خط پناه گرفته بودیم.

 

از پشت تپه خاكی که كمتر از يك متر بلندي داشت، خط را نگاه مي‌كردم و نگران بودم كه عمليات چه مي‌شود. اصغر اسكندري هم كنار تل خاك نشسته بود. او بیسیمچی اهل تویسرکان و مقیم فردیس بود. بچه ای زرنگ، شجاع و سر زبان دار با چهره‌اي نوراني و زیبا.

آتش دشمن شدید بود و همینطور تیر بود که رد و بدل می شد. يكدفعه اصغر شروع کرد به خواندن شهادتین.

فکر کردم شوخی می کند. به او نهیب زدم که: «الان وقت این کارها نیست!»

چند نفر از بچه‌ها رفتند کنارش، تكانش دادند، گفتند: «شهيد شده!»

آنقدر آرام، راحت 10 ثانیه آخر عمرش را گذراند که باورم نشده بود.

 

عجیب بود که جوانی به سن او، چطور به اين سرعت عكس‌العمل نشان داد و با خواندن شهادتین از دنیا رفت. این نبود مگر به این دلیل که تمام فكرش مشغول نحوه رفتن از اين دنيا بوده باشد و شهادت طلبي فضاي ذهنش را پر كرده باشه. چه زيباست در 10 ثانيه ای كه از آغوش نفرين شده دنيا به آغوش باز ملائكه الهي مي‌رسي، ذهن و فكر و دهان تو مشغول شهادتين باشد.

شهید اصغر اسکندری

مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
همچنین ببینید
بستن