شهید مجتبی (سعید) عباسی
شناسه
نام: مجتبی
نام مستعار: سعید
نام خانوادگی: عباسی
نام پدر: علی اکبر
نام مادر: فاطمه
ولادت: 1 خرداد 1347
محل تولد: شهر ری
سن: 20 سال
شهادت: 26 اردیبهشت 1367
محل شهادت: ارتفاع شیخ محمد – مشرف بر سد دوکان
یگان: لشکر 10 سیدالشهدا – گردان علی اکبر
مزار: تهران – بهشت زهرا – قطعه 40 ردیف 101 شماره15
وصیتنامه
بسم رب الشهدا و الصدیقین
به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان
اول سلام به امام زمان ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و نایب بر حقش پیر جماران بت شکن زمان در هم کوبنده مستکبران یاور مظلومان حضرت امام خمینی و درود و سلام بر رزمندگان اسلام و سلام به شهیدان گمنام و سلام به شهیدان مفقودالاثر و سلام بر اسرای ایرانی که در دست رژیم عراق اسیر هستند و سلام بر پدر و مادر عزیزم و قهرمان و دلیرم.
امیدوارم که اگر خداوند لیاقت شهید شدن را به من داد شماها ناراحت نشوید و برای من گریه نکنید. نه شماها و نه مردم دلیر ایران. من نمی گویم که گریه نکنید گریه کنید اما بخاطر امام حسین (علیه السلام) بخاطر علی اکبر بخاطر حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) که مظلومانه به شهادت رسیده اند و کسی نبود که برای آنها گریه کند و شما باید برای عزیزان گریه کنید .
خوب پدر جان، اول پیام من به برادرهایم این است که با درس خواندن خود مشتی بر دهان دشمنان بزنند و پیام من به خواهرانم این است که در راه خدا و قرآن قدم بردارند و با دشمنان خدا و دین مبارزه کنند.
پیام من این است که اگر شهید شدم و لیاقت شهادت نصیبم شد اسلحه مرا بر زمین نگذارید و راه مرا ادامه دهید. من کوچکتر از آن هستم که بخواهم به مردم پیام بدهم اما خواهشم از این ملت شجاع و شهیدپرور این است که نگذارید خون شهیدان ما پایمال شود. باید راهشان را ادامه بدهید تا اسلام به تمام جهان صادر شود.
پدر و مادر عزیزم، امیدوارم که مرا ببخشید و حلالم کنید.
خوب پدرجان، سلام مرا به رهبر عزیزمان برسانید و حتما دعا به جان امام عزیزمان را فراموش نکنید .
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار
پدرم از طرف من وصی می باشد
مجتبی عباسی
29 آذر 1366
خاطرات
- احمد ربیع زاده (همرزم شهید):
مجتبی در آغوش من شهید شد. ما در سنگری در دامنه شیخ محمد بودیم که ساعت 10 صبح در اثر برخورد خمپاره به سنگر، مجتبی به شدت مجروح شد. ساعت 5 بعد از ظهر، نیروی کمکی رسید و او را به سختی از دامنه به داخل تنگه منتقل کردیم. او هنوز زنده بود ولی به حالت اغماء رفته بود. من که خودم هم مجروح بودم به همراه یک مجروح دیگر، یک بسیجی نوجوان و دو اسیر عراقی! تن مجروح مجتبی را به سمت عقب می بردیم اما ساعت 10 شب، راه را گم کردیم. ساعت 12 شب، مجتبی در اثر شدت خونریزی ناشی از جراحات، به درجه رفیع شهادت رسید. روحش شاد…
- همرزم شهید:
مجتبی دختری را دوست داشت و می گفت قرار است با هم ازدواج کنیم. او همیشه به من می گفت: سید جان! تو خط خوبی داری. بیا نامۀ مرا بنویس. گاهی به خاطر جملات عاشقانه سربهسرش میگذاشتم…گاهی نقاشی عاشقانه ای هم پای نامه می کشیدم…
نامه که تمام می شد، مرا می بوسید و می گفت: دمت گرم! عجب نامه ای شد!
روحش شاد… خدا کند که قول و قراری را که با هم گذاشته بودیم، یادش نرود…
- مرتضی راضی (همرزم شهید):
وقتی مجتبی به فیض شهادت رسید، ساک و وسایلش را من بردم خانه شان و به پدر بزرگوارش تحویل دادم. روحش شاد و یادش گرامی باد…
https://www.ali-akbar.ir/17916/من-آمدم-سر-قرار/
سلام وقت بخیر
مقدور هست شماره تماس پدر شهید رو داشته باشم.