خاطراتی از عملیات بیت المقدس 6
واپسین روزهای اردیبهشت، یادآور عملیات موفق بیت المقدس 6 است…
خاطرات رزمندگان گردان علی اکبر(ع) از عملیات بیت المقدس 6
مأموریت عملیات بر روی “ارتفاعات شیخ محمد“ به “لشکر 10 سیدالشهدا” که “گردان علی اکبر” زیرمجموعه آن بود، واگذار شد. قرار بر این شده بود که چندین یگان در این عملیات حضور داشته باشند.
***
روز 21 اردیبهشت، نیروهای گردان علی اکبر سوار اتوبوس ها شده و حرکت کردند. در میان راه، هنگام عبور از شهر بانه، فرمانده گردان به معاونش مجید رضاییان مقداری پول داد تا برای بچه ها چفیه خریداری کند تا حداقل اگر حمله شیمیایی شد، چفیه ها را آب بزنند و جلوی دهانشان بگذارند. چون حین شناسایی بحث احتمال حمله شیمیایی دشمن مطرح شده بود ولی لشکر نتوانسته بود ماسک در اختیار نیروها قرار دهد.
نیروها اردوگاه تاکتیکی واقع در موقعیت صف رسیدند.
***
ماه مبارک رمضان بود و مصادف شده بود با شهادت حضرت علی علیه السلام و شب قدر. درست در بالای سر محل استقرار گردان علی اکبر، مقر جهاد یزد بود که آنها تشکیلات مفصلی از جمله حسینیه و حمام داشتند و یکی از شب های احیا را چند نفر از بچه های گردان علی اکبر به حسینیه ی آنها رفته و در مراسمشان شرکت کردند.
***
ساعت 11 شب 24 اردیبهشت، بیدار باش اعلام شد و نیروها برای حرکت آماده شدند.
طبق معمول چراغ ترمز کامیون ها را قطع کرده بودند تا نورشان در شب، توجه دشمن را جلب نکند ولی این کار احتمال وقوع حادثه و برخورد کامیونها را بیشتر می کرد ولی در این عملیات تدبیری اندیشیده شده بود و برای اولین بار، میله های شب نمایی تهیه و پشت کامیونها بسته شده بود تا احتمال وقوع حادثه کاهش یابد.
***
بچه ها از شیار به سمت بالا می رفتند.
آنها به ستون، باید پشت سر هم حرکت می کردند. کسی نباید حتی لحظه ای عقب می ماند و نظم ستون باید تا پایان، حفظ می شد. بچه ها در همان حال کوهنوردی، دستشان را به کوله پشتی نفر جلویی زده، تیمم کردند و نماز خواندند.
***
درگیری در حالیکه دشمن از خواب بیدار شده بود شروع شد و تا صبح ادامه داشت. “گردان علی اکبر“ توانست “ارتفاعات شیخ محمد کوچک“ را آزاد کند.
***
عصر هنگام، ناگهان از منطقه شیخ محمد کوچک که آزاد شده بود، به سمت نیروهای گردان علی اکبر شلیک شد!
چند نفر از دسته “رضا دهقان” رفتند ببینند قضیه از چه قرار است که متوجه شدند چند عراقی باقی مانده اند. عراقی ها بشقاب هایی با تمثال حضرت علی علیه السلام در دست گرفته بودند و گویی می خواستند بفهمانند که شیعه اند و هم کیش ایرانی ها. بچه ها، عراقی ها را اسیر گرفتند و برگشتند.
***
در طول مدت عملیات بیت المقدس 6، غذا و مهمات و امداد، از طریق قاطر صورت می گرفت که این کار هم به سختی انجام می شد. گاهی قاطر از ترس نمی توانست به حرکت ادامه دهد. پای اکثرشان هم به علت عبور از روی خارها زخمی شده بود به طوری که در طول مسیر، رد خون پای قاطرها مشاهده می شد.
حمل تدارکات و غذا به سختی انجام می گرفت و نیروها گرسنه بودند. برخی از شدت فشار گرسنگی علف های کوه را می کندند و می خوردند.
پیکر مطهر شهدا هم به ناچار باید از طریق قاطر به عقب فرستاده می شد به این صورت که شهید را از روی شکم روی قاطر می گذاشتند و با طناب از زیر شکم قاطر، دست و پای پیکر مطهر را به هم می بستند تا نیافتد. بعد اگر قاطر از ترس حرکت نمی کرد، چشمانش را می بستند و راهش می انداختند.
اشکال اصلی این کار این بود که خون در سر مبارک شهدا جمع می شد و چهره شان حالت کبودی می گرفت. برای همین قرار شد پیکر شهدا را از طریق هلی کوپتری که برای کمک رسانی آمده بود، به عقب منتقل کنند.
***
یکبار هلی کوپتر نشست ولی خلبان قبول نمی کرد که پیکر شهدا را سوار کنند. می گفت به من گفته اند فقط مجروحین را منتقل کنم. بچه ها مجبور شدند با دعوا و به زور، شهدا را داخل هلی کوپتر بگذارند.
***
روزهای آخر اردیبهشت ماه بود.
در راه بازگشت نیروها به موقعیت صف، حوض آبی از طریق آب شدن برف کوهها درست شده بود. تدارکات گردان از قبل برای نیروها کمپوت ها را در آب سرد حوض قرار داده بودند و از این طریق از رزمندگانی که از عملیات موفق “بیت المقدس 6” برمی گشتند، پذیرایی می کردند.
***
پس از بازگشت، مراسمی در گردان به یاد شهدای همان عملیات برگزار شد. بچه های تبلیغات دست به کار شدند و اسم شهدای این عملیات هم روی پلاکارد رفت:
- میثم نجفی
- محمدعلی نصر آبادی
- عبدالحسین داستان
- مهدی تیزقدم
- احمد زرعی کار
- مهدی ماهوری
- محسن کیانی
- عباس حیدری
- علی اصغر مسلمی
- مجتبی عباسی
- سید اکبر عبدی
- عباس پیغامی نسب
- مجید سلیمی
- غلامحسین دهقانزاده
- حسین نیاکان
- حمید جهانبخش
- امیرحسین عربی
***
رزمندگان باقی مانده در فراغ یاران شهیدشان گریستند. یارانی که موقع رفتن به عملیات بودند و حالا…
نوای زیر در فضا پیچید:
دستم بگیر مولا وا مانده ام من یاران همه رفتند جا مانده ام من
“مجید رضاییان” برای نیروها صحبت کرد و از رمز پیروزی گفت. او تصریح کرد که رمز پیروزی شان در این عملیات؛ عنایت خدا و دوری از غرور بوده است، زیرا رزمندگان آموزش کافی ندیده بودند و به امید خدا جلو رفته بودند.
پس از او روحانی گردان هم برای حاضر صحبت کرد و “قلب شکسته” و “قدم های خسته” را رمز پیروزی بیان کرد و گفت: سختی و طول زیاد راه و شرایط محیطی سخت، کار رساندن تدارکات را سخت کرده بود و برخی از شدت گرسنگی علف های کوهستان را کنده و می خوردند.
او همچنین در ادامه از یکی از شهدای همین عملیات یاد کرد. شهیدی که بسیار شوخ و خندان و شلوغ بود و عموما در تبلیغات گردان رفت و آمد می کرد. اهل بازی و فوتبال بود ولی همیشه نزدیک اذان که می شد، می رفت گوشه ای و به خواندن قرآن می نشست.
جای خالی شهدای عملیات، آتشی به جان بازماندگان انداخته بود که با روایتی که روحانی از امام علی علیه السلام گفت شعله ور تر شد:
«خدایا من به تو پناه می برم از حزن و اندوه یاران وقتی که برمیگردم و می بینم که عده ای از یارانم که در کنار من بودند و با هم بودیم و غذا می خوردیم و زندگی میکردیم، حالا نیستند.»
***
حین عملیات، یکبار هلی کوپتر از بالا مقدار زیادی غذا به پایین انداخت ولی غذاها به ته دره رفت و قسمت نیروهای گردان علی اکبر نشد و در عوض نصیب نیروهای یزد شد. تعدادی از بچه ها بعدا فهمیده بودند که غذاهایی که ته دره رفت، مرغ بوده و این داغشان را دو چندان کرد!
بعد از بازگشت از عملیات، دو سه نفر از بچه ها سر راه، اول رفتند سراغ آشپزخانه تیپ!
با ناباوری دیدند هنوز یک دیگ از همان مرغ های بریان که نصیبشان نشده بود، باقی مانده، به آشپز گفتند این مرغ ها سهم ماست، چون آن بالا به ما نرسید. آشپز گفت: اینها فاسد شده، اگر بخورید می میرید. بچه ها ولی گرسنه تر از این حرفها بودند. بی توجه به تذکر مسئول بهداشت آشپزخانه، قابلمه ای را از مرغ ها پر کردند و مقدار زیادی هم آبلیمو در آن ریختند و روی گاز گذاشتند. رفتند دو بسته نوشابه هم پیدا کردند و نشستند به خوردن.
از آنجایی که معده های بی زبانشان عادت به خوردن غذاهای اینچنینی کرده بود، الحمدلله مشکلی برایشان پیش نیامد و فردای آن روز نزد مسئول بهداشت رفته و گفته بودند: ما نمردیم!!!!
شهید امیر حسین عربی از قلم افتاده