شهید سعید کربلایی صالح
شناسه
نام: سعید
نام خانوادگی: کربلایی صالح (صالحی)
نام پدر: اصغر
ولادت: 2 مرداد 1346
سن: 19 سال
شهادت: 23 دی 1365
محل شهادت: شلمچه
عملیات: مرحله دوم کربلای 5
یگان: لشکر 10 سیدالشهدا – گردان علی اکبر
مزار: کرج – امامزاده محمد
زندگینامه
شهيد سعيد كربلايي صالح سال 1346 در تهران متولد شد.
وی در شروع انقلاب با اينكه سن بسيار كمي داشت ولي در فعاليت هاي آن دوره از قبيل پخش اعلاميه و عكس حضرت امام ره و شركت در تظاهرات شركت فعال داشت و طوری از ناحيه پا به وسيله باتوم مجروح شد كه تا مدتها از آن رنج مي برد.
بعد از پيروزي انقلاب اسلامي در مدرسه به فعاليت هاي خود ادامه داد. در بسيج، انجمن اسلامي و… فعاليت هاي بسياري داشت. پیشنهاد کرده بود كه در مدرسه هر روز سر صف در مراسم صبحگاه يك اصل از قانون اساسي خوانده شود كه خودش اين وظيفه را هر روز انجام مي داد.
از كارهاي ديگر او اجراي تئاترهاي متعدد در مدرسه و امور تربيتي كرج بود ازجمله تئاتر ترب و دكتر قلابي. او پول جمع آوري از بليط ها را به كودكان بي سرپرست هديه می كرد.
بعد از دوره راهنمايي، براي طي دوره متوسطه به دبيرستان دهخدا رفت و در آنجا نيز بيش از پيش به فعاليت هاي خود ادامه داد.
در سیزدهم آبان سال 1365 به جبهه اعزام شد و در لشگر ده سيدالشهدا در گردان علي اكبر با شغل غواصي مشغول خدمت شد تا اینکه در بیست و دوم دیماه 65 در عمليات كربلاي 5 در منطقه شلمچه به درجه رفيع شهادت نائل آمد.
دستنوشته
آخرین دستنوشته غواص دریادل؛ شهید کریلای 5
شهید سعید کربلایی صالح
مدت زيادی است كه به خاطر كار زياد و همچنين خستگي كه هميشه در اين مدت به من دست مي داد نتوانستم به طور روزانه خاطراتم را بنويسم ولي امروز چون ديگر شايد روز آخري باشد كه مي توانم چيز بنويسم تصميم گرفتم كه بطور خلاصه از آن چيزي كه در اين فاصله بر ما گذشته است بنويسم پس از مدتي كه از فرات دوباره به اردوگاه هميشگي برگشتيم و زمان آموزش سختي كه بايد مي گذرانديم تمام شد ولي آموزشهاي خاكي را در جاي هميشگي ادامه داديم تا اينكه دوباره پيش دستور حركت به طرف خرمشهر راگرفتيم تا انشاءالله بتوانيم عملياتي را بزرگتر از عمليات گذشته انجام دهيم.
به احتمال زياد امشب بايد حركت كنيم و طبق توجيهي كه روي نقشه عمليات شده ايم دو پل كه درشهر ابوالخسيب عراق است به عهده ما مي باشد كه منفجر كنيم، البته با طي مسافتي درحدود 4 كيلومتر زير آتش دشمن كه به احتمال نزديك اين كار به صبح برخورد مي كند و فقط اميد به خدا است، چراكه يك تيپ را به يك گردان واگذار كرده اند و مشخص است كه چقدر روي هر نيرو حساب شده است حالا كه من مشغول نوشتن اين خاطرات هستم در يكي ازخانه هاي خرمشهر كه به دست عراقيها منهدم شده است مستقر هستيم و هواپيما به شدت شهر و اطراف آن را بمباران مي كنند و شايد متوجه رفت و آمد نيرو در اين منطقه شده اند به هر حال ما كار خودمان را انجام مي دهيم و همچنين حالا مسئول دسته از جلسه لشگر آمده و اين طور كه مي گويد كار مشكلتري به ما واگذار شده است، مسئول تداركات دسته حنا آورده تا بچه ها دستهايشان را حنا بگذارند شور وشوق عجيبي دربين بچه ها است كه من هرچه بگويم حتي نمي توانم گوشه اي ازمطلب رابيان كنم ديگر چيزي براي گفتن ندارم و بغض گلويم رامي فشارد، چرا كه تا ساعتي ديگر امكان دارد ديگر چيزي از جمع ما نخواهد ماند ، مسعود با خونسردي تخم مرغ و سيب زميني كه به عنوان صبحانه داده اند مشغول پوست كندن است و به من اصرار مي كند كه من شروع كنم ولي من دلم نمي آيد كه از اين دفترچه دل بكنم {…}
درهرصورت حالا كه مسئول دسته تند تند صحبت مي كند و بچه ها را توجيه مي كند معلوم مي شود كه كار ما عوض شده و بايد پايگاه جيش الشعين را در اين شهر منهدم كنيم كه بسيار مشكلتر از كار قبلي است اما ما را راضي و بسيار خوشحال هستيم و اميدوارم با موفقيت كارمان راانجام دهيم. 1365/10/2