من و خسرو
دستنوشتۀ رضا نوریان؛ دیپلمات وزارت امور خارجه، دوست دوران تحصیل شهید خسرو چپردار و همرزم ایشان در لشکر محمد رسول الله (ص)
خسرو را در نوجوانی شناختم. کلاس دوم راهنمایی در مدرسه مولوی حصارک بالا در کرج . پسری با انرژی فوق العاده زرنگ در درس و تحصیل و البته با شیطنت های مخصوص به خود. هرچند ویژگی اخیر لطمه ای به ادب و شخصیت خانوادگی او وارد نمی کرد، چراکه او در خانواده ای مذهبی، اصیل و مورد احترام اقوام و دوستان متولد و رشد یافته بود. پدرش؛ کارمند بازنشسته موسسه تحقیقات رازی و کاسب اهل حرام و حلال و مادرش؛ نمونه یک خانم ایرانی مبادی آداب و مقید به دین و اخلاق. پس عجیب نبود که خسرو از نوجوانی اهل نماز و روزه بوده و از روابط اجتماعی خوبی برخوردار باشد. بنابراین او در عین ادب و احترام به دیگران، از نشاط و سرزندگی خاصی نیز برخوردار بود و به قول امروزی ها به دیگران انرژی مثبت می داد.
***
یادم می آید اولین روزی که کت چرم تن کرده و به مدرسه رفته بودم، دست مرا گرفت و سراغ تک تک همکلاسی ها رفت و از آنها خواست که به من تبریک بگویند!
خسرو از بچه درس خوان های مدرسه محسوب می شد و طبق یک قانون نانوشته در ردیف اول کلاس می نشست ولی این باعث نمی شد که بعضی وقتها با معلم ها شوخی نکند!
***
خسرو از لحاظ بدنی هم بسیار ورزیده و با استعداد بود. البته این خصوصیت بیشتر جنبه ژنتیک داشت و ویژگی مذکور در برادران و پسرخاله های او هم مشترک بود. برای همین، وقتی با هم ورزش کشتی را پیش آقایان خلج و علی صاحب در کرج شروع کردیم، می شد اطمینان داشت که روزهای قهرمانی را پیش روی خود خواهد داشت، ولی خسرو مثل دیگر نوجوانان و جوانان غیرتی کشور، عطای قهرمانی را به لقای حضور در جبهه و دفاع از جان و ناموس وطن بخشید و راهی جبهه گردید.
***
ورود خسرو به جبهه از اواسط تابستان 1361 و در سن 16 سالگی آغاز گردید و این حضور بطور متناوب تا زمان شهادت در 14 اسفند 1365 ادامه یافت.
عشق و علاقه خسرو به انقلاب، امام و کشور بگونه ای بود که علیرغم اهتمام ویژه او به علم و تحصیلات، در دوران دفاع مقدس نتوانست از جبهه فاصله گرفته و به سنگر دانشگاه روی بیاورد. حتی بیشتر از آن، خسرو نگران بود که درصورت ازدواج، توفیق خدمت در جبهه از او سلب خواهد شد و لذا علیرغم تأکیدات خانواده و حتی پیشنهادات مختلف، هر بار از انجام آن طفره می رفت.
***
خسرو دیگر خدایی شده بود. یادم می آید یک بار که برای دیدن من به اردوگاه سد دز آمده بود دقایقی از ظهر سپری شده بود و ما پس از نماز، مشغول صرف ناهار در چادر بودیم. من که از دیدن او بسیار خوشحال شده بودم او را به داخل چادر و صرف ناهار دعوت نمودم ولی او گفت که نماز ظهر و عصر را نخوانده و ابتدا باید نمازش را بخواند. من به او گفتم: «که در این گرمای خوزستان که مغز انسان در کاسه سر قل قل می زند و تو هم از راه دور آمده ای، لااقل بیا داخل، آب خنکی بنوش و استراحتی بکن و سپس مشغول نماز شو!» یادم نمی رود با نگاهی تعجب آمیز و نزدیک به اعتراض به بنده گفت: «شنیدی؟! من نماز نخواندهام.» اینجا بود که دیگر کوتاه آمدم.
***
البته نماز خسرو هم با نمازهای افرادی همچون من تفاوت داشت. دکتر جواد چپردار (برادر او) برایم تعریف کرد که: یک شب خسرو در خانه تنها بود و ما به اتفاق خانواده در بیرون بودیم. پس از مراجعت به منزل دیدیم که بخاری نفتی خانه دود کرده و دود غلیظ سیاهی تمام خانه را فراگرفته بود. وقتی از او پرسیدیم که چرا هیچ کاری انجام نداده، پاسخ شنیدیم که: «من مشغول نماز بودم و چیزی متوجه نشدم!»
***
دیگر ، رفتار و کردار خسرو سال 1365 با خسرو 1357 و سال آشنایی من با او، تفاوت چشمگیری پیدا کرده بود. خسرو روح بزرگی پیدا کرده بود که حتی جسم ورزیده او نیز تاب تحمل آن را نداشت. حتی یادم می آید علیرغم آنکه به ظاهر مال و اموالی نداشت، در آن ماههای آخر همراه دوست و هم جبهه ای خود؛ آقای رحیم ملاصالحی به قم رفته و همانند یک مسافر خانه خدا، خمس مال خود را محاسبه و پرداخت کرده بود.
خسرو در اوج پاکی و صفای روح رفت. درست مثل یک قهرمانی که پس از کسب مدال طلای المپیک، از ورزش خداحافظی می کند!
ولی خاطرات خسرو از جمله نشاط و سرزندگی، ادب، نگاه نافذ، لبخند مهربانانه، تعهد و مسئولیت پذیری، احترام به پدر و مادر، تواضع و فروتنی، مجاهدت های شبانه وی در جبهه بویژه زمان فرماندهی وی بر دسته ویژه گردان حضرت علی اکبر در لشکر سرافراز سیدالشهدا و همچنین فرماندهی وی بر پایگاه بسیج ابوذر غفاری و دهها خصوصیت اخلاقی منحصر به فرد او، همواره در یاد اقوام و دوستان وی باقی خواهد ماند.
رضا نوریان
12 مرداد 1391
وین
کاش ماهم از این دوست ها داشتیم