مدرسه ی موشها!
زمستان 1364 بود و هنگامه ی آمادگی برای عملیات بزرگ والفجر 8.
گردان برای تکمیل آموزشهای آبی-خاکی، از «دز» جا کن شد و در منطقه ای به نام «ام نوشه» جا گیر شد.
بچه ها به ام نوشه، «مدرسهی موشها» هم می گفتند چون نخلستان های مجاور کارون پر بود از موش های خاکستری کوچکی که وجودشان در کنار سختی های دیگر، خیلی هم قابل توجه نبود. اصلا موش ها دیگر شده بودند یار دیرین و همراه همیشگی رزمندگان!… در ام نوشه، حوالی رود کارون هم به دلیل مجاورت و نزدیکی به آب، موش های زیادی وجود داشت؛ موش هایی که برخلاف جثه ی ریزشان، بسیار مقاوم بودند.
***
در ام نوشه سرما و خیسی مداوم گریبانگیر بچه ها بود. علاوه بر تمرینات آبی، شدت رطوبت آن منطقه هم مزید بر علت بود که لباس بچه ها همیشه خیس باشد. هر روز جهانگیر پولادی دو نفر از بچه ها را مأمور می کرد که خار و خاشاک منطقه را جمع کنند تا بچه ها که آمدند دورش جمع شوند، آتشش بزنند و گرم شوند. بچه ها در ساعات فراغت، برگ های خشک نخل ها را به همین منظور جمع می کردند.
***
شب های ام نوشه خیلی سرد بود و بچه ها که تا پاسی از شب را در آب و گل و لای بودند، برای وضوی نماز صبح، توانایی رفتن تا تانکر را هم نداشتند، ضمن آنکه گاهی آب تانکر یخ می زد و قابل استفاده نبود. لذا همانجا توی چادر یک کتری بود که با آب آن وضو می گرفتند. بعضی همت می کردند و برای نماز به حسینیه می رفتند، ولی بقیه همانجا سریع نمازشان را می خواندند و می خزیدند زیر پتو چون خود چادرها هم آنچنان گرم نبود. در هر چادر تنها یک چراغ والُر وجود داشت. از بیرون روی چادرها را به منظور عایق حرارتی با مشمای پلاستیکی می پوشاندند. سر در ورودی چادرها هم پتو آویزان می کردند تا به این ترتیب سرمای کمتری از بیرون به درون چادر نفوذ کند.
موقع عبور و مرور هم بچه ها به هم تذکر می دادند که: «برادر پتو رو بنداز سرما نیاد تو.»
***
گاهی ساعت 1 نیمه شب، تازه برپا می دادند و یک گروهان را می بردند برای باتلاق پیمایی. تا بروند و برگردند و لباس های خیس و گلی شان را تعویض کنند و بروند برای نماز جماعت صبح، می دیدند نماز تمام شده. وقت هایی که رزم شبانه خیلی سنگین بود، دیگر صبحگاه برگزار نمی شد.
***
آشنایی نیروها با این شرایط، کار را برای عملیات اصلی که در اروند بود آماده و ورزیده می کرد. رودخانه اروند، مشکلات و موانع طبیعی زیادی داشت و عبور از آن، حقیقتا سخت بود. لایه های رُس به قطر 1 متر وجود داشت که زیر آن آب جریان داشت. وقتی بچه ها روی این لایه راه می رفتند، شکافته می شد و آن ها را می کشید می برد پایین. به همین خاطر بود که اغلب، لباس ها گیر می کرد و گاهی قسمتی از لباس کنده می شد. برای ادامه ی حرکت باید چوب می انداختند و قسمتی را که گیر کرده می کشیدند بیرون.
بنابراین رزمندگان باید تمرینات لازم را انجام می دادند. آنها باید یاد می گرفتند که آب اروند را بفهمند و با آن راه بیایند.
***
هدف از فرستادن شب هنگام بچه ها به آب این بود که هم سرمای آب در تنشان بنشیند و بدنشان عادت کند و هم ترسشان از آب بریزد چون آب در شب، خوفناک می شود و رعب و وحشت و تخیل و وهمی به انسان دست می دهد که کار را سخت تر می کند. ضمن اینکه احتمال گم شدن در آب هم بسیار بالا می رود و نیروها مجبورند بسیار مراقب باشند که به ستون و منظم حرکت کنند و دست یکدیگر را ول نکنند تا آب آنها را نبرد.
***
بعد از عبور از آب، نوبت پیاده روی در نخلستان و گِل بود.
گاهی پوتین ها در گل می ماند و پای بدون پوتین می آمد بیرون و به دنبال آن، جوراب و پا هم خیس می شد. به این ترتیب، بعد از اتمام برنامه، یک نفر پوتین داشت، یک نفر نداشت. یکی نفر لباس داشت و دیگری نداشت.
به همین دلیل سرپرست گردان (حمید تقی زا
ده) جوراب های بلندی را پیدا کرده بود که با کش های پهن بسته می شدند تا روی شلوار صاف باشند و در نروند. کفش های نازکی هم شبیه کفش کشتی که بندهای زیادی داشتند و نرم بودند پیدا کرد که برای گل پیمایی جوابگو بود و از پا در نمی آمد و خار و خاشاک و سنگ و کلوخ، پا را اذیت نمی کرد. چون کنار رودخانه، شاخه های شکسته و قلوه سنگ های زیادی بود که پای بچه های بدون کفش را اذیت می کرد. گِل هم خودش لایه لایه بود. مثلا 50 متر، یک جور بود، 50 متر بعدی، مدلش عوض می شد.
گاهی بچه ها انقدر در گِل و باتلاق راه می رفتند که دیگر رمقی برایشان نمی ماند و نمی توانستند پای شان را از گِل دربیاورند و قدم از قدم نمی توانستند بردارند. خودشان را می انداختند توی باتلاق و با دست چنگ می زدند بلکه بتوانند 1 متر دیگر بروند جلو…
* عملیات والفجر 8 از بزرگترین عملیات هایی بود که در 8 سال دفاع مقدس انجام پذیرفت و رزمندگان با اتکا به قدرت الهی و زحمات بسیار زیادی که ماهها کشیده بودند، توانستند از اروندرود عبور کنند و دشمن را غافلگیر نمایند.
نام و یاد تمام شهدای عملیات والفجر 8 گرامی باد
بخصوص شهدای مظلومی که در اروندرود به شهادت رسیدند و آب، پیکرهای مطهرشان را با خود برد…
(خاطراتتان از دوران حضور در گردان حضرت علی اکبر را با ما به اشتراک بگذارید)