آخیش…
خاطره برادر مهدی زادسر
درباره نحوه شهادت شهید حسن یداللهی
بعد از اتمام ماموریت در مرحله پنجم عملیات کربلای یک در ارتفاعات قلاویزان، شهید مسلم اسدی از فرمانده گردان اجازه خواست که برای کمک به چند نیروی گرفتار در محاصره عراقیها (احتمالاً از نیروهای گردان زهیر)مقداری پیشروی کنیم.
فرمانده گردان با مقدار مشخصی پیشروی موافقت نمود.
به دستور شهید مسلم اسدی، یک تیم شدیم و به سمت جلو پیشروی کردیم، ازجمله نفرات در پیشروی “حسن یداللهی” بود. بعد از انجام نسبی ماموریت، در نقطه ای از منطقه با فرار سه عراقی مواجه شدیم که با اجرای آتش یکی از آنها کشته، یکی موفق به فرار به پشت عارضههای منطقه و نفر سوم به قصد تسلیم شدن دستهای خود را بالا گرفته و به سمت ما آمد…
به پیشنهاد حسن یداللهی همهی تیم در یک خط بسمت عراقیای که در حال تسلیم شدن بود قرار گرفتیم، بصورتی که تمام اعضای تیم ایستاده بودیم جز حسن، ناگهان آن نیروی عراقی که توانسته بود به پشت عارضه فرار کند با یک قبضه کلاش به قصد کشتن نفر در حال تسلیمِ عراقی برخاست و یک شلیک بی دقت انجام داد و مجددا پشت عارضه مخفی شد …
ناگهان در کنارم صدای حسن را شنیدم که کلمهای مثل (آخیش) گفت. بطرفش که در سمت راستم بود برگشتم که دیدم همان یک تیر شلیک شده توسط آن عراقی، به پیشانی حسن برخورد کرده و او به زمین افتاده.
شهید حسن یداللهی با لبخندی زیبا به آرزویش رسیده بود…
… روحش شاد و یادش گرامی …