خوش آن روزی که نوبت بر من آید…
خاطره برادر سید حسن قاسمی فرد
درباره شهید حسن هادی پور
عملیات کربلای 5
در سومین مرحله عملیات کربلای 5 که در جزیره شلحه انجام شد، کمک بیسیمچی شهید حسن هادی پور بودم.
او به همراه شهید باقر آقایی در جلوی خودرو تویوتا نشسته بودند که در جریان حرکت به سمت خط مقدم، یک گلوله خمپاره در نزدیکی خودرو به زمین خورد.
کسی آسیب ندید. اما چند لحظه بعد، گلوله ای دیگر در مجاورت وانت ما به زمین خورد و ما را که در سمت راست خودرو بودیم، زخمی کرد.
شهید باقر آقایی در اثر جراحت به عقب رفت، اما هادی پور را که از ناحیه پا مجروح شده بود، هرچه اصرار کردم برای مداوا برود عقب، قبول نکرد.
به اتفاق یکدیگر، سوار آمبولانسی شدیم و به سمت خط براه افتادیم…
چند صد متر رفتیم که با ترافیک بوجود آمده در اثر برخورد یک نفربر با یک بلدوزر، مجبور شدیم بقیه راه را پیاده برویم.
باران خمپاره بود که بر سر رزمندگان می بارید…
بصورت دو نفر دو نفر از کنار نفربر میدویدیم.
هادی پور و اسفندیاری با هم بودند و پشت سر ما می آمدند که یک خمپاره بینمان به زمین خورد.
ما خیز رفتیم…
گرد و غبار که به زمین نشست، دیدیم که دست همرزم عزیزمان فلاح، قطع شده.
برگشتم پشت سرمان را نگاه کردیم دیدیم. اسفندیاری و هادی پور هم شهید شده بودند…
چشمم به شعری که روی پیراهن شهید حسن هادی پور نوشته شده بود افتاد:
شهیدان می روند نوبت به نوبت
خوش آن روزی که نوبت بر من آید