دو “علی رسولی فر” در یک مزار
مصاحبه با جانباز حاج مجید رضاییان
شهریور 1400
علی رسولی وقتی که به گردان حضرت علی اکبر علیه السلام آمد، من و او خیلی زود با هم آشنا و دوست شدیم.
در پدافندی فاو من و او همسنگر بودیم و همین مجاورت باعث شد دوستی مان عمق بیشتری پیدا کند. در بازگشت از پدافندی، قرار شد برای عملیات برویم فکه. در فکه، به من مأموریتی محول شد که باعث شد ما از هم جدا شویم. در همان ماموریت، من مجروح شدم.
در بیمارستان بستری بودم که یک روز علی آمد عیادتم. در همان ملاقات حرف از رفتن دوباره به لشکر برای عملیات جدید زد. بعد از آن، او راهی جبهه شد و از طریق گردان حضرت علی اصغر علیه السلام در عملیات کربلای 2 شرکت کرد و در همان عملیات هم به شهادت رسید. پیکر علی سالها در منطقه حاج عمران ماند…
***
بعد از شهادت علی رسولی، یک روز برادر بزرگترش عباس آمد سراغم و مرا دعوت کرد به منزلشان در شهریار. روزی که مهمان خانه شان شدم، با دیدن عکس مشترکی از خودم و علی بر روی طاقچه منزلشان، فهمیدم که علی چقدر به من لطف داشته.
***
اوایل اردیبهشت سال 1367 بود که عباس هم به گردان علی اکبر پیوست و با وجود اصرار دوستانش برای آنکه به گردان حر یا علی اصغر بپیوندد، او همراه با شهید محسن کیایی به گردان ما یعنی گردان علی اکبر آمد و البته چیزی نگذشت که در اواخر همان ماه (26 اردیبهشت) مجروح شد و به عقب بازگشت.
***
عملیات که تمام شد و به مرخصی رفتیم، یک روز همراه با یکی دو نفر دیگر از همرزمان، به ملاقاتش رفتیم. چندی بعد هم جنگ تمام شد.
***
یکی دو سال که از جنگ گذشت، هر دو ازدواج کردیم و ارتباط خانوادگی پیدا کردیم. این رفت و آمدها باعث ایجاد عُلقه ای بین دو خانواده شد.
عباس دو فرزند داشت: فرزند اولش پسر بود که او را به یاد برادر شهیدش، علی نامید. فرزند دوم عباس رسولی، دختر بود. جالب آن که علی در کودکی بسیار آرام، متین و با وقار بود، اما خواهر کوچکترش بسیار شیطون و پر جنب و جوش بود. عباس و همسرش همیشه می گفتند جای این دو با هم عوض شده.
***
به تدریج بُعد مسافت و درگیریهای روزمره، ارتباطمان را کم کرد. دیگر فقط هر از گاهی من و عباس اینطرف و آنطرف همدیگر را می دیدیم.
آخرین تماس ما مربوط به چند ماه قبل بود که یک روز تماس گرفت و تلفنی حرف زدیم.
ارتباطمان اگرچه کم شده بود، اما من همیشه از او به عنوان دوست و برادر یکی از دوستان شهیدم یاد می کردم. خانواده ام هم همیشه خانواده عباس را به یاد داشتند.
***
روزگار گذشت تا آن که چند روز پیش در محل کارم بودم که یکی دیگر از همرزمانمان تماس گرفت و از این در و آن در صحبت کردیم. حرف از کرونا شد و حضور در مراسم مختلف ازجمله تشییع وغیره. او گفت: اتفاقا الآن از مراسم تشییع می آیم.
پرسیدم: تشییع چه کسی؟
گفت: پسر عباس رسولی
با شنیدن این حرف، جا خوردم. پرسیدم: علی؟!
گفت: بله. علی در سانحه تصادف رانندگی فوت کرد.
***
خیلی ناراحت شدم… علی را در کودکی دیده بودم. خبر از علاقه و محبت پدرش نسبت به او داشتم. او پسر بزرگ و فرزند ارشد عباس بود. عباس همیشه از پسرش تعریف می کرد و می گفت: علی درست مثل برادرم است، با همان ویژگیها. جوانی متدین، حزب اللهی و مورد علاقه اطرافیان.
اما به هر حال، آنچه مقدر بود اتفاق افتاده بود.
قربانی تعریف کرد که عباس خیلی ناراحت و بی تاب است. گفت: علی را در قبر عمویش واقع در امامزاده اسماعیل شهریار به خاک سپردند.
همرزم دیگرمان حاج اکبر اسماعیلی گفت: وقتی عباس را دیدم، پشتش خم شده بود…
حالا بار بزرگی از غم و ناراحتی بر دوش حاج عباس رسولی است
حالا دو علی رسولی در یک قبر خوابیده اند
حالا یک خانواده دو بار عزادار فراق علی رسولی شده است
روحشان شاد و یادشان گرامی
صفحه شهید علی رسولی فر
سلام روح شهیدعزیز و مرحوم عزیز شاد انشاالله