السابقون السابقون
درباره شهید شعبان نصیری
به قلمِ عابد شهروی
از دورترها، باز هم دورترها
بُگذار دنیای بُرد بُرد بگوید: مدافع ایرانی و مجاهد عراقی برای منافع متقابل همپیمان شدند
اما، من و تو که میدانیم این پیوند، قرنها و هزارهها را درنوردیده
سپاه بدر؛ اولِ آشنایی ما نبود
شاید روز نخستِ ما؛ همقسم شدنِ مختار و کیان در خونخواهی و دفاع از اهلبیت باشد
و شاید خود روز دهم، آنجا که دستان ارواح ما بسته بود
و شاید روزی که دستِ شیرِ بدر و حُنَین را میبستند
و خدا میداند از این نیز قبلتر
آن ازلْصُبحی که علیّ مرتضی را میسرشتند
من و تو در اضافهی گِل او در کنار هم بودیم
درست مثل همین روزها، که خونمان به هم میآمیزد
و این خونها فرش قرمزیست،
فرشی از تار ایرانی و پود عراقی
فرشی از جنس تمام نسلها، پدرِ پدران و فرزندِ فرزندان
فرش قرمزیست گواه صدق ما که: «مهدی بیا!»
***
اگر عهدِ ما، فقط علیه عروسکی همچون صدام بود
بعد از جنگ باید میگفتیم: فی امان الله برادر!
ولی ما دوستانِ روزهای جنگ و صلح بودیم
روزهای خوشی و ناخوشی
روزهای راحتی و دشواری
ما توشۀ خمینی برای روز مبادای مهدی بودیم
پس محکمتر کردیم گرهِ این حبلالله را
و این عقد اخوت، چون گره کورِ ناگسستنی، چشم غرب و شرق را کور کرد و هیچ ائتلافی حریف آن نشد.
***
اگر نبی مکرم در پایان جنگ 8 ساله هنگام ورود رزمندگان بر دروازههای تهران ایستاده بود، می فرمود:
مرحبا به قومی که جهاد اصغر را به جا آورد، ولی اکبر آن را در پیش دارد
و اگر خروج حاج شعبانها برای دفاع از حرم را به نظاره می نشست میفرمود:
مرحبا به قومی که پس از 30 سال در این روزْگارِ هزار رنگ، زلال و بیرنگ ماندند و جهاد اکبر را نیز به نیکویی به جا آوردند.
***
تا به حال هیچ بازیکن فوتبالی را دیدهای که بجای شادی پس از گل سرش را پایین بیاندازد و به رختکن برود؟!
یا هیچ قهرمان المپیکی را دیدهای که هنگام توزیع مدال، سالن مسابقات را ترک کند؟!
ولی حاج شعبان اینگونه بود…
او از هر قهرمان دومیدانیای، دونده تر بود
ففرّوا إلی الله…
بعد از آزادسازی هر منطقه، از ترس مینهای غرور و ریا، به سرعت، برخلاف جریانپرستان، به آغوش خدا میگریخت
تا مرحله نهایی عملیات را در تاریکی شب و بر سر سجاده به سرانجام برساند
و رویای امیرالمومنین را تعبیر کند که فرمود:
یاوران مهدی ما؛ شیران روز و پارسایان شبند
***
«السابقون السابقون»!
آنکس که ندای «یا لَلْمُسلمین» سوری و عراقی را نشنود که «اصحابُ الشِّمال» است
«اولئک المقربون» آن است که ندای سومالیایی که نای فریاد زدن را هم ندارد بشنود.
اگر چشم و گوشَت از این هیاهو و زرق و برقها تُهی شود، بغضِ فروخفتهی محرومان و مستضعفان را از آنسوی اقیانوسها خواهی شنید
و باری از شانههای خسته و لاغرشان برمیداری
و لو به اندازهی تامین سرویس مدرسهشان
یا به اندازهی تبدیل دیوار کلاسشان از چادر به ایرانیت
یا حتی به اندازهی هدیه دادنِ یک لبخند
***
«کی میرود این همه راه را؟»
میارزد!
روز «ذرّةٍ خیراً یَرَه» خواهیم دید که میارزید
این همه راه را بِرَوی آن سرِ دنیا، دست نوازشی بکشی و برگردی.
***
حالا که بالای ابرها خانه کردهای، دعا کن!
دعا کن علم پزشکی به جایی برسد که بتواند به ما هم «درد» تزریق کند!
دردِ پا برهنهها
دردِ گرسنهها
دردِ بیلبخندها
دردِ گریهدارها
و دردی به دردناکیِ تمامِ تازیانهخوردههای تاریخ
***
و آه و صد آهِ جگرسوز اگر سهم نا اهلان و نامحرمان از سفرهی انقلاب، ویلای کانادا و مک دونالد شد،
سهم شاگردان راستینِ مکتب خمینی، بیغولههای سومالی و غذای حاضری شد.
***
اگر خوزستان باشد، حاضر!
اگر سوریه و عراق باشد، حاضر!
اگر سومالی باشد، حاضر!
و شگفتا از این دنیای باژگونه! آنکس که از اهل و عیال خود هم دفاع نکرد، تو را متهم کرد که در سوریه و سومالی چه میکنی؟
***
جوان که بودید و از بیمارستان فرار میکردید تا دوباره به جبهه بروید، میگفتند: شستشوی مغزی شدید و جَوگیر هستید
امروز چه؟!
***
راستی حاجی!
اگر تکلیفی هم در مبارزه با دژخیم داعشی داشتی، به آن عمل کردی
عُمری آوارهی کوه و بیابان بودن بس است، وقت بازنشستگی است
بنشین در خانه
وقتِ بازی کردن با نوههاست.
بچههای دیگران به ما چه؟
با سرِ نوهی مسلمان فوتبال بازی میکنند به ما چه؟
وقتِ سفرِ دور اروپاست
سومالی کجاست؟!
***
و اگر روح حسینی در تو دمیده باشند
قاسمِ سیزده ساله باشی یا حبیبِ هفتاد ساله
این پژواک در گوشَت زمزمه میکند:
«که تا کفر و شرک هست،
مبارزه هست
و تا مبارزه هست،
ما هستیم»
راست گفتند که بسیجی بودن مهم نیست بسیجی ماندن مهم است روحت شاد دلاور