در نومیدی بسی امید است
خاطره ای از عملیات کربلای 5
به قلمِ برادر “سعید مومنی”
در یکی از مراحل عملیات کربلای ۵، همراه گروهان فجرِ گردان حضرت علیاکبر علیهالسلام در ناحیه چپ کانال ماهی وارد عمل شدیم.
آنزمان شهید مسلم اسدی همان مسئول دستهویژه در عملیات کربلای یک و مرد حماسهساز رشادتها و شجاعتهای گردان، مسئول گروهان ما شده بود.
***
نزدیک غروب وارد منطقه شدیم.
بنا بود به انتهای دژ که رسیدیم، وارد کانالها شویم و به طرف دشمن برویم؛ همان راهی که بچهها در مراحل قبلی عملیات رفته بودند.
همین که اولین دسته از گروهان، وارد کانال شد، بهناگاه چندین دستگاه چیفتنِ دشمن به حرکت درآمد و رفت طرفشان.
البته یکی دو ساعت قبل از آمدن گروهان هم، دشمن کمی به طرف جبهه خودی آمده بود و قصد محاصره بچهها را داشت، اما موفق نشده بود.
صدای حرکت تانکها در ورودیِ کانال بهوضوح شنیده میشد تا حدی که به یکباره بچهها را دور گرفتند و چیزی نمانده بود تا به هدف خود که محاصره کامل جبهه خودی بود، دست یابند.
بچهها هم تعادل و آرایش نظامی خود را از دست دادند و شروع کردند به عقبنشینی.
طبیعی است که انسان وقتی به صورت ناگهانی با نیرویی قدرتمند روبهرو شود که لحظه به لحظه نزدیکتر میشود، تعادل خود را از دست بدهد. در آن لحظه هم، چنان خوف و هراسی بر بچهها حاکم شد که دیگر هیچکس امیدی به موفقیت و پیروزی نداشت.
اما توکل به حضرت حقتعالی و توسل به ائمه هدی علیهمالسلام آرامآرام بچهها را به خود آورد و روحیۀ معنوی عجیبی بینشان جان گرفت. زمزمه “یا زهرا“ دلها را متحول کرد و قدرت فزایندهای بهشان داد، طوری که علیوار درب خیبر را از جای کندند و توانستند به سمت چپ دژ هجوم آورده و وارد منطقه مسطحی شوند.
قبضههای آرپیجیِ بهجای مانده از مراحل قبلی عملیات که همچون گلهایی در دشت، چشمنوازی میکردند، بر دوش بچههای قد و نیمقدِ بسیجی سوار شد و تانکهای دشمن یکی پس از دیگری هدف قرار گرفت. باران موشک بود که بر سر دشمن میبارید و بچهها با آرپیجی و تیربار و هر چیز دیگری که دم دستشان بود، امان را از دشمن زبون سلب کردند.
وقتی آقا مهدی نصیری توانست یکی از تانکها را مورد اصابت قرار دهد، دشمن حسابی خودش را باخت. سرنشینان تانکها یکی پس از دیگری بیرون آمده و پا به فرار گذاشتند.
بچههایی هم که از آرپیجیزنها جلوتر بودند با رگبار تیربار و کلاش از آنها پذیرایی مفصلی نمودند.
بدینترتیب تلفات زیادی از دشمن گرفته شد. جز یک تانک، بقیه همه منهدم شدند و گردان به هدفِ از پیش تعیین شدۀ خود دست یافت.
***
این خاطره؛ حکایتی است از دهها درس و عبرتی که بچهها در طول دفاع مقدس به همگان آموختند:
درس ایمان، درس تقوا و درس توکل به خدا و توسل به ائمه علیهمالسلام در اوج ناامیدیها.
باشد که امروز نیز با استعانت از خداوند قهار و در پناه ائمه هدی علیهمالسلام در مقابل دشمن که با فناوریهای نوین از همهجهت ما را هدف قرار داده، بایستیم و این راه پر فراز و نشیب را با هدایتهای داهیانه مقام عظمای ولایت به نحوی مطلوب سپری نماییم و بار دیگر پوزه دشمن زبون را بر زمین مالیم. به برکت صلوات بر محمد و آل محمد
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد