درباره گردان حضرت علی اکبر علیه السلام
«آقا» راست میگوید!
تا پنجاه سال دیگر هم اگر از جنگ بگویند، باز کم گفتهاند.
آخر، جنگ ایران و عراق، یک جنگ معمولی نبود. چیزی ورای جنگ بود. نقطه به نقطهاش، لحظه به لحظهاش، فرد به فردش و گردان به گردانش، حرفها دارند برای گفتن و برای شگفتزده کردن، که آخر چطور میشود؟ چطور میشود که ملتی که پس از سالها شکنجه و سختی، تازه توانسته سلسلهی منحوس شاهنشاهی کشورش را ساقط کند، حالا بیاید مقابل صدام، که نه! مقابل 17 کشور دنیا، هشت سال تمام ایستادگی کند و حماسهها بیافریند؟
چه کسی به آن جوانان یاد داد که آنگونه دلیرانه بایستند؟
چه کسی به آنها یاد داد که انقدر خوب باشند؟
چه کسی به آنها یاد داد که چگونه ره 100 ساله را یک شبه بروند؟
***
در طول هشت سال جنگ تحمیلی، بیش از 10 یگان فعالیت میکردندکه هر یگان شامل چند لشگر و هر لشگر شامل چند گردان و هر گردان شامل چند گروهان و هر گروهان شامل چند دسته و هر دسته شامل چند نفر میشدند.
روزی که دشمن، علی اکبر حسین را اربا اربا کرد، حسین فریاد برآورد که “نسلتان قطع شود که نسل مرا از علیاکبرم، که شبیهترین بود به پیامبر، قطع کردید”
ولی 1400 سال بعد، علیاکبرهایی روییدند که دوباره نام پسر حسین را زنده کردند و برای همیشه جاودان ساختند.
گردان علی اکبر، از لشکر 10 سیدالشهدا، علیاکبرهایی را گرد هم جمع کرده بود که با وجود اختلافاتی که در منش و اخلاق و ظاهر داشتند، ولی همهشان در یک چیز، مشترک بودند و آن روح حماسی و پرچمداری بود. همانها که از جای جای ایران، به هم پیوسته بودند و در کنار هم میجنگیدند، میخندیدند، میگریستند، میآموختند و هزاران اتفاق ریز و درشت را رقم میزدند که هر یک درسی است که اگر گوش جان بسپاری، یک عمر زندگی سعادتمندانهات را ضمانت میکند.
حکایت گردان علیاکبر حکایت عجیبی است؛
حکایت جوانانی که همیشه و در هر شرایطی آماده بودند برای عملیات، حتی اگر برگهی تسویه حساب به دست، منتظر قطار ایستاده بودند تا به مرخصی بروند، وقتی میشنیدند که دوباره عملیات شده، ساکها را میگذاشتند و سلاحها را برمیداشتند.
حکایت جوانانی که اگر عملیات لغو میشد، از ناراحتی مریض میشدند و تب میکردند.
حکایت جوانانی که از همه طیف بینشان بود ولی همه با هم رفیق.
حکایت خندهها و گریههایشان،
حکایت تحمل سختیها و صبوریهایشان،
حکایت حماسه سازیهایشان،
حکایت معنویتها و شوخطبعیهایشان،
حکایت تنوع شخصیتشان،
حکایت هدف مشترکشان،
حکایت شهیدان و رفقای بازماندهشان…
آری حکایتهای این گردان، روضهی مجسم است، روضهی علی اکبر، روضهای که گاه تو را میخنداند، گاه میگریاند و گاه به فکر فرو میبردت.
گردان علی اکبر، در اغلب عملیاتهایی که شرکت میکرد، پیروز بود و میتوانست به اهدافش دست یابد، ولی به بهای خون علیاکبرهایش.
گردان علیاکبر هنوز هم زنده است و منتظر. منتظر روزی که ندای “انا المهدی” را بشنود و با رجعت یاران شهیدش، این بار برای صاحبالزمانش شمشیر بزند.
ان شاالله
صاحب عزای اصلی این روضه ها بیا اللهم عجل لولیک الفرج