آرامش قبل از پرواز
خاطره برادر “مجتبی شوشتری”
درباره شهید “علی کوثری”
یادش بخیر!
وقتی که به چادر “داش علی“ و “علی اصغر کوثری“ عزیز رفتم، تازه شکم و پایم ترکش خورده بود…
یک شب؛ این دو نفر خشم شب گذاشتند و قرار شد من چون هنوز مجروح بودم، در برنامه خشم شب شرکت نکنم، اما نمی دانم چه شد که یکدفعه “داش علی“ دوید توی چادر و از بد روزگار پا گذاشت درست روی شکم من!
سر باز کردن زخم همانا و شروع خونریزی همان…
علی هم تا زمان شهادتش هر وقت مرا میدید، غم عالم توی صورتش مینشست. هر چه اصرار میکردم که اتفاق خاصی نیفتاده، اما انگار این “داش علی”، دیگر آن “داش علی” سابق نبود!
***
ما دو روز زودتر از بقیه بچهها در ارتفاعات دوقلو مستقر شدیم. حجم آتش و تیر مستقیم تانک و وضعیت منطقه، جوری بود که من از ترس، از گوشه سنگر بیرون نمی آمدم. “مسعود جان“ و “توکلی“ عزیز متوجه ترس من شده بودند و کارها روی دوش این دو مرد بود.
یک لحظه سنگر دوشکا را نگاهی انداختم. دیدم “داش علی“ و بچهها دارند میروند جلو. توجهم را جلب کرد… چقدر آرام بود… و در مقابلش، من که چپیده بودم توی سنگر…
چیزی نگذشت که مسعود جان آمد و گفت: “علی هم پرواز کرد…“
یاد شهید علی کوثری؛ مرد دلاور گردان حضرت علی اکبر علیه السلام گرامی باد.