“شیرمرد”؛ همچون “نام خانوادگی”اش!
دلنوشته برادر “سعید مومنی”
درباره شهید “مسلم اسدی”
بعد از عملیات تکمیلی کربلای ۵ که نزدیک سال نو بود، اکثر بچهها به مرخصی نزد خانوادههایشان رفته بودند. تعدادی هم در گردان حضور داشتند.
من و برادر بزرگترم به همراه آقا سید مجتبی محمدی از دوستان مسجدی اهل شهرری، تصمیم گرفتیم در تعطیلات در منطقه بمانیم.
این ایام فرصت بسیار خوبی بود تا با «مسلم» بیشتر آشنا شویم. مسلمی که در سه جلدی خانوادگیاش نام «سیاوش» را به یادگار داشت. چهرهای سبزه و البته دلنشین داشت. دانشجویی بود که دانشگاه جبهه و عشق و معرفت را به دیگر دانشگاهها ترجیح داده بود.
در این مدت حسابی رابطهمان گرم و صمیمی شده بود. انگار که سالیان سال میشناختمش.
روحیهای مصمم و جدی داشت و بسیار شجاع و نترس بود و در یک کلام همچون نام خانوادگیاش «شیر مرد» بود. در عین حال، عشق و محبت خود را از کسی دریغ نمیکرد. وجودش آکنده از محبت اهل بیت علیهمالسلام بود. این دلدادگی، در گفتار و رفتارش موج میزد و همین امر او را از دیگران متمایز نموده بود.
با اینکه به تازگی برادرش «محمدرضا» را نزد مولا و اربابش اباعبداللهالحسین علیهالسلام بدرقه کرده بود و مفتخر به عنوان «برادر شهید» شده بود؛ اما هیچ تغییری در رفتار و اعمالش مشاهده نمیشد؛ الا افتادگی و متانت و دلدادگی بیشتر به خاندان عصمت و طهارت علیهمالسلام.
عطش در وصال به معبود و فنای در خالق یکتا، در راز و نیازهای شبانهاش به وضوح قابل مشاهده بود. گویی نور حقیقت و وحدانیت ربوبی در وجودش تابیده شده و هر آنچه میدید و هر آنچه میگفت در وصف یار بود.
قبل از عملیات کربلای ۸ به زیارت دانیال نبی در شهر شوش رفتیم. خیلی حال عجیبی داشت؛ حسابی بهمان خوش گذشت… چند عکس هم گرفتیم که شاید آخرین عکسهای دوران حیات زمینیاش باشد.
در روزهای آغازین سال نو، آهنگی دلنشین نواخته شد و ندای “هل من ناصر ینصرنی” حسین(ع)، گردان حضرت علیاکبر(ع) را به خود آورد تا کربلایی دیگر را رقم زند.
در اسرع وقت، سازماندهی و ساماندهی نیروها آغاز شد و بچهها آماده رزم و دفاع از میهن اسلامی شدند.
در این میان نقش مسلم، نقشی بیبدیل بود.
با همان صلابت و اقتدار همیشگی گام برمیداشت.
تمیزترین و زیباترین لباس رزمش را به تن کرده بود و با اشتیاق زایدالوصفی به دیدار یار میشتافت.
شب عملیات کربلای ۸ در گذر از میدان مین، آتش دشمن چنان بر سر بچهها میبارید که تعدادی شهید و مجروح شدند، برادرم نیز در همان میدان افتخار جانبازی یافت. اما مسلم سر خم نمیکرد…
شب سختی بود و مسلم آن شب، در میان آتش و خون با معبودش عشقبازی میکرد.
ترس دنیایی بعضا بر ما چیره میشد؛ ولی او که غیر خالقش کسی را نمیدید، بیباک و دلیر بر دشمن زبون و ناتوان میتاخت.
خدایا چه توفیقی به این بنده خود عنایت کردی و چگونه او را تا به عرش بالا بردی…
شاید در اولین شب قدر آخرین ماه مبارک رمضان، از خدایش چنین طلب کرده بود تا در تقدیرش همچون مقتدایش علی علیه السلام با سر و صورتی خونین به دیدار معبودش شتابد.
و چه زود این دعا استجابت شد…
خوشا به سعادت این شهید سعید، که راه دلدادگی و دلباختگی و ایثار و رشادت را برایمان به یادگار گذاشت و خود جاودانه شد.
“طوبی لهم و حسن مأب“
شهادت هنر مردان خداست
شهدا دست ما را هم بگیرید