خوابی که بیدارم کرد!…
خاطرۀ خواهرزادۀ شهید علی قربانی
سال 1394 بود و تازه ازدواج کرده بودم.
بر خلاف میل باطنیمان، به مجلسی دعوت شدیم که می دانستیم با معیارهایمان سازگار نیست و در آن ساز و آواز و بساط لهو و لعب وجود دارد.
همسرم پیشنهاد کرد که دیر به مجلس برویم، اما به اصرار من، در طول جشن، حضور پیدا کردیم.
آن شب، خواب عجیبی دیدم.
در خواب دیدم که مراسم تشییع شهید علی قربانی است و عجیب آن که فقط سر شهید را برای تشییع آورده بودند.
همه بودند، حتی خانوادۀ آن عروس که شب گذشته در مجلسش شرکت کرده بودیم.
من هم مثل بقیه به طرف “سر” رفتم اما با دیدن خانوادۀ عروس، شهید را رها کردم و سمت آنها رفتم.
بیدار که شدم، حال خوبی نداشتم.
شرمنده بودم از اینکه شهید را رها کرده بودم و پی کسانی دیگر رفته بودم، اما درواقع، راه شهید را رها کرده بودم…
آن خواب؛ بیدارم کرد! و از آن پس، تصمیم گرفتیم که هرگز در چنین مجالسی ننشینیم و تنها به احترام صاحب مجلس، در انتها حضور پیدا کنیم.
ان شاالله راه شهدا را ادامه بدهیم و فرزندانی شهید پرور تربیت کنیم🤲
چه عناوین و تیترهای حرفه ای و زیبایی برای مطالب انتخاب می شود آفرین