مرام علی
شهید علی قربانی
به روایتِ حاج سید غلامرضا حسینی(همرزم شهید)
شهید علی قربانی با علی نیاکان، رفاقت نزدیکی داشت.
مرحوم نیاکان تعریف میکرد:
یکی از روزهایی که در پدافندی بودیم، درگیری خیلی شدید شده بود.
علی قربانی رفته بود روی خاکریز و مشغول تیراندازی بود.
دیدم که یک عراقی را نشانه گرفت، اما پشیمان شد و شلیک نکرد!
به او گفتم: اگر نمیزنی، بده من بزنم!
اما او اسلحه را به من هم نداد!
من با اصرار میگفتم: بزن! چرا نمیزنی؟ ترسیدی؟!…
شنید، اما چیزی نمیگفت. نه خودش زد و نه گذاشت من بزنم.
چند روز بعد، وقتی مشغول صحبت بودیم، پرسیدم: چی شد که آن عراقی را نزدی؟!
علی گفت: نشانهاش گرفته بودم که بزنم، اما از دوربین قناسه دیدم دارد غذا میخورد. در مرام ما نیست کسی را در حال خوردن غذا بزنیم.
در جبهه؛ جمعهها معمولا روز مرخصی بود و آزاد بودیم تا هر جایی میخواهیم برویم و هر کاری میخواهیم بکنیم.
یکسری از بچهها در همان اردوگاه میماندند و استراحت میکردند. یکسری هم به شهر میرفتند و با همرزمانشان گشتی میزدند، در نماز جمعۀ دزفول شرکت میکردند و…
در دزفول، رستورانی بود که هر وقت به این شهر میرفتیم، غذایمان را آنجا میخوردیم.
یکروز مشغول خوردن غذا بودیم که یکدفعه علی گفت: من دیگر نمی خورم! سیر شدم!
بچه ها که حسابی گرسنه بودند و داشتند دلی از عزا درمیآوردند، خیلی توجهی به علی نکردند، اما من متوجه شدم که او غذایش را برد بیرون و به فقیری داد که از پشت شیشۀ غذاخوری دیده بود.
علی همیشه همینطور بود.
خودنمایی نمیکرد و نمی گذاشت دیگران در جریان کارهای خوبی که میکرد، قرار بگیرند.
او و دیگر هم سن و سالانش در مقابل همۀ دنیا ایستاده بودند و معادلاتشان را به هم زده بودند…
علی از هر نظر نمونه بود؛ اخلاق، معنویت،… و حتی شوخطبعی
یاد گرفته بود که اگر چوب پنبه در کتری آب جوش افتاده باشد و کسی از آن آب بخورد، باید رختخوابش را جلوی دستشویی پهن کند!
گاهی شیطنت میکرد و با این کار، موجبات خندۀ خودش و دردسر بچه ها را فراهم میکرد.
در اوج سختی هم میخندید.
اسب سمند حسین زین کنم از بی کسی … علی اکبر کجاست اسب کند زین و زین ….