جانباز محمدرضا دامرودی
زندگینامه
در آخرین اعزام وارد تیپ 10 سیدالشهداء شد و به گردان علی اکبر (ع) پیوست (20 مهرماه 64). قبل از آن در لشکر 27 مشغول به خدمت بود. 21 بهمن ماه در تک اول عملیات والفجر 8 (جزیره ام الرصاص) درگیر و مجروح شد.
« … اون موقع 16 سالم بود. درست یادمِ 21 بهمن 64 بود که مجروح شدم. بعدا فهمیدم به مهره هام تیر خورده که این قدر درد داشتم. بالا سر من بی سیم چی (شهید عین اللهی) و جواد (جواد رهبردهقان) هی داد می زدند: برید این دامرودی رو ببرید! من از شدت دردِ این مهره های شکسته داد می زدم کمک می خواستم جواد هم پشت بند من داد می زد، بیایید اینو ببرید، داد می زدا! ده پونزده متر بیشتر با عراقیا فاصله نداشتیم واقعا کسی نمی تونست منو ببره عقب. یادمِ آخر سر خود جواد آتیش ریخت عین اللهی اومد یقه ام رو گرفت و برد، منو رو زمین می کشید. خاک اون منطقه رس بود، سُرِ سُر. این هی داد می کشید هی می خورد زمین. همین طوری منو برد پشت یه نخل یه سنگر نمی دونم … دیگه آخر سر شهید روزبهانی و تقی بیات که فرمانده دستهمون بود (از بچه های ماهدشت) منو آوردن عقب. این 2 تا هم همین طوری هی سُر می خوردن. از هوش رفتم، به هوش که اومدم دیدم اینا منو کول کردن دارن می برن عقب. بعدا هر وقت شهید عین اللهی می اومد ملاقاتم، باهاش شوخی می کردم می گفتم تو منو فلج کردی. اون بنده خدا هم سرشو می انداخت پایین و سرخ می شد. بالاخره جنگ بود دیگه … »
آثار
مجموعه داستانهای کوتاه با عنوان “پیادهها و سوارهها” به قلم جانباز سرافراز “محمدرضا دامرودی” است که در قالبی انتقادی، برخی از مشکلات روزمره جانبازان ویلچری را روایت میکند.
این کتاب شامل 15 داستان کوتاه با نامهای: ملاقات، چهارشنبه سوری، رویای فالح، پیادهها و سوارهها، تجلیل، تلاقی و… است.
“پیادهها و سوارهها” را نشر کتابهای سیمرغ وابسته به انتشارات امیرکبیر در سال 90 به چاپ رسانده است.
خدا کنه مردم و مسئولین قدر این شهدای زنده رو بدونن
فایل پی دی اف کتابو نمیزارید؟؟؟؟؟؟