برادرم علی
شهید علی قربانی
به روایت همسر برادرش
علی با آنکه برادر همسرم بود، اما به چشم برادرشوهر نمی دیدمش. انگار برادرم بود…
بعضی وقتها اسلحه می آورد به خانه و باز و بسته کردنش را به من و خواهرش یاد می داد. اسم قطعاتش را می گفت و عملکردشان را توضیح می داد.
گاهی فشنگ هم می آورد، به حیاط می رفتیم و تیر هوایی می زدیم.
می خواست ترسمان بریزد…
***
علی را زیاد نمی دیدیم. او اغلب در جبهه بود. وقتهایی هم که برای مرخصی می آمد، 24 ساعت در پایگاه قدس ورامین بود.
با عجله می آمد سر گاز، هر چه که بود، ناخنکی میزد و یکی دو لقمه می خورد و می رفت.
به یاد نمی آورم که یکبار نشسته باشد سر سفره و غذای کامل خورده باشد!
***
اغلب اوقاتی که می خواست به جبهه برود، دست و پا و محاسنش را خضاب می کرد.
به ما می گفت: حنا می زنم که پاهایم در پوتین، تاول نزند
اما گویا همیشه به امید شهادت خضاب می کرد…
- مرحوم منوچهر قربانی؛ فردی بسیار با تقوا و مومن بود که سال 1394 بر اثر بیماری به دیدار برادر شهیدش رفت.
خدا رحمتش کنه