خیمههای سیدالشهدا… در جبهههای ایران!
به قلم دکتر جواد چپردار
(برداشت از خاطره عملیات بیت المقدس 6)
قطار تهران – انديمشك قبل از رسيدن به ايستگاه آخر، در مقابل پادگاني مي ايستاد تا قريب به اتفاق مسافران خود را پياده كند.
نام آن قرارگاه آسماني “دوكوهه” بود…
شايد آنروزها كه اين پادگان ساخته مي شد، كسي فكر نمي كرد روزي در مركز آن ساختمان هاي بلند، ستاد فرماندهي دفاع مقدس با خيل انبوهي از رزمندگان اسلام سازماندهي گردد.
البته مقصد ما، دوكوهه نبود. آنجا مقرّ رزمندگان لشكر 27 حضرت محمد رسول ا… (ص) بود و از لشكر حضرت سيد الشّهدا(ع) فقط ساختمان هاي ستادي در آنجا مستقر بودند. گردان هاي عملياتي لشکر 10، در چند كيلومتري مقابل پادگان دوكوهه؛ در دشت وسيعي كه به كوههاي بلند با رودخانه هاي فصلي منتهي مي شد، در چادر اسكان يافته بودند.
به محل استقرار گردانها كه نزديك مي شدي، گمان مي كردي اينجا همان كربلاست و اين خيمههاي خاكي؛ پناهگاه ياران و انصار حسين(ع) هستند
مي ماندي كه تو چرا و چگونه به اين وادي عشق كشانده شده اي!…
هر چند از خيام حرم و خانمان نبوي خبري نبود، ولي تابلوي هر گردان كه ديده مي شد،
“گردان زينب(ع)”
“گردان قمر بني هاشم(ع)”
“گردان علي اصغر(ع)”
“گردان علي اكبر(ع)”
و…
تبرّك نام يكي از آن اهل بيت عصمت و طهارت، تو را به دامان يكي از آن دردانههاي غريب فاطمي ميرساند.
خوش به آن روزگاران…
اینکه خاطرات شهدای گردان و رزمندگان دفاع مقدس گاهی از عمق وجود و به فضل الهی بر قلم یا زبان اَلکَن حقیرِ جامانده ای چون من جاری می شود، هم عذر تقصیر و تلمذ می شود و هم توفیق اُنس با شهدا را به ارمغان می آورد و منِ شرمنده از شهدا را شرمنده ی رزمندگان پیش کسوتِ گردان می سازد!!! خدایا از این همه شرمساری به تو پناه میبریم، عاقبتمان را به دعای شهدا ختم به خیر فرما.
رزمنده ی خیلی کوچکِ گردان، جواد چپردار
آقای چپردار ممنون که از آن روزها می نویسید برای ما که اون موقع بچه بودیم و حتی بچه هامون این تعریف زندگی که در جبهه بوده راهگشا ست جواب خیلی سوالات فکری و معنوی که داریم از خاطرات شهدا و رزمنده ها پیدا می کنیم