چند ماه دیگر…
خاطره محمود روشن (نویسنده)
از شهید ضیغام تمجیدی
پیش از عملیات کربلای 1 و هنگام تمرین های نظامی و آماده سازی نیروها قبل از عملیات:
در یکی از روزهایی که تمرین دفاع شخصی میکردیم، یکی از برادران به نام ضیغام تمجیدی، که مشغول آماده کردن زمین تمرین بود و سنگها را از روی زمین برمیداشت و به کناری پرت میکرد تا زمینِ تمرین صاف و هموار شود، ناگهان فریاد کشید!…
همه به سمتِ او رفتیم. دستش را گرفته بود و از شدت درد مینالید و هرچه از او میپرسیدیم چی شده، پاسخ نمیداد. برادر تمجیدی غافلگیر و بهتزده شده بود.
بعد از زمان کوتاهی که از غافلگیری اولیه بیرون آمد گفت: «رطیل نیشم زد.»
او زمین و سنگ را نشان داد و گفت: «بعد از اینکه نیشم زد با سنگ کشتمش.»
یکی از بچهها سریع سرنیزه آورد و محل نیش را با آن برید و شروع کرد به مکیدن و کشیدن زهر از خون او.
یکی از بچهها هم از یک موتورسوار عبوری تقاضا کرد او را سوار کند و به بهداری ببرد.
یکی از بچهها هم همراه برادر تمجیدی به بهداری رفت.
همه نگران او بودیم. تمرین را تعطیل کردیم و به چادرها برگشتیم.
هنگام غروب، تمجیدی برگشت. دیدیم حالش خوب است. از او احوالپرسی کردیم.
گفت: «خطر رفع شد و بهداری بهم آمپول زد و دارو داد و گفت اگه تب کردم دوباره مراجعه کنم. الان حالم خوبه.»
خوشبختانه روزهای بعد برادر تمجیدی تب نکرد و حالش وخیم نشد و به خیر گذشت.
قرار بود او با “شهادت” به دیدار معبودش برود.
شهید ضیغام تمجیدی چند ماه بعد، در عملیات کربلای 5 ملکوتی شد و به آسمان رفت.
منبع: صفحه 257 از کتاب اعزامی از شهر ری، نویسنده: محمود روشن
صفحه شهید ضیغام تمجیدی⬇️⬇️⬇️
http://www.ali-akbar.ir/5406/شهید-ضیغام-تمجیدی/