قراری که عملی نشد
شهید داود محسنی
به روایتِ محمود روشن
همرزمی داشتم به نام داود محسنی. او معاون دستۀ ویژه (صف) بود.
شاد و شوخ بود. امثال داوود اگر در جبهه نبودند، ممکن بود دوری از خانواده برای برخی از رزمندهها سخت باشد، ولی وجود نازنینهایی چون او، شادی و شور را در بین نیروها ایجاد میکرد.
او شعر طنزی را همیشه میخواند و میگفت:
«چنانت زنم به گُرز گران که پشتک زنی تا به مازندران.»
***
داوود ساکن شهریار بود. آنجا باغ داشتند.
میگفت: «هر وقت رفتیم مرخصی، میریم باغمون با هم گیلاس میخوریم و صفا میکنیم.»
ولی قرارمان عملی نشد و فرصت رفتن به باغ داود محسنی هرگز دست نداد.
او حتی قرار عروسی با نامزد عقدکرده اش را هم عملی نکرد و در شلمچه (عملیات کربلای 5) پرواز کرد.
***
حالا داوود مانده و وعده اش،
من مانده ام و امید به عملی شدن قرارمان، در جایی دیگر و باغی بهتر از شهریار…
من مانده ام و رفیقی که ایمان دارم خلف وعده نمی کند…
(برگرفته از کتاب اعزامی از شهر ری – صفحه 261)
صفحه شهید داود محسنی
کجا دفن هستن این شهید
بهشت سادات