دخترم شهیده
شهید جواد رهبر دهقان
به روایتِ زینب باقرصاد (همسر شهید)
آقا جواد در جلسه خواستگاری، بیشتر از جبهه و جنگ گفت. ولی در همان جلسه، درباره بچه هم حرف زد! هرچند آن را هم ربط داد به جبهه!…
گفت: اگر بچه دار شدیم و فرزندمان دختر بود، دوست دارم اسمش را بگذاریم «شهیده»
شهیده 2 ساله بود که جواد آقا آسمانی شد. هرچند، او انگار از همان کودکی اش هم آسمانی بود. مادرش میگوید جواد از کودکی، بسیار زرنگ و باهوش بود و اهل نماز و مسجد. در کودکی نماز شب هم خوانده بود.
بعد از ازدواج هم همینطور بود. هر سه وعده نماز را در مسجد می خواند. از جبهه هم که می آمد برای مرخصی، هر وقت بیکار می شد می رفت می نشست در مسجد و مشغول تلاوت قرآن می شد.
***
جوادآقا به شدت بچهدوست بود. به دختر دوستش شهید رضا فتحی هم خیلی محبت می کرد، هر وقت از جبهه میآمد، حتما روز بعد میگفت: برویم دیدن مرضیه.
او حتی نسبت به بچههای توی کوچه هم عشق میورزید، چه رسد به دختر خودش. البته همانقدر که دوستش داشت، همانقدر هم روی تربیتش حساس بود و دوست داشت همهچیزتمام باشد. میگفت: باید از هر انگشت دخترم، هزار هنر بریزد… شهیده که بزرگ شد، همان شد که پدر خواسته بود، گرافیک خواند و هنرمند شد.