گروهانی که تبدیل به گردان شده بود!
شهید جواد رهبر دهقان
به روایتِ ابوذرِ خدابین (فرمانده گردان علی اکبر)
اولین بار که جواد را دیدم، صحبت کردنش توجهم را جلب کرد!… دیدم یک نفر دارد به زبان کرجی صحبت میکند.
پرسیدم: مگر شما کرجی هستید؟
گفت: بله،
بعد توضیح داد که اصالت پدر و مادرش به کجای کرج برمی گردد.
فهمیدم هم ولایتی هستیم و همین شد باب رفاقتمان… از آن به بعد همدیگر را پسرخاله صدا میکردیم.
***
جواد بسیار بانشاط بود. به خاطر خوش برخوردی اش، قدرت جاذبهی عجیب و غریبی هم داشت.
مدتی که در گردان علی اکبر بودم، متوجه شده بودم گروهانی که مسئول آن جواد بود، تعداد نیروهایش از مرز 280 نفر هم گذشته! در حالی که یک گروهان، ماکزیمم 180 نفر باید نیرو داشته باشد… هر کسی که میآمد، میگفت: مرا ببرید گروهان فتح.
اوایل بدون توجه، قبول میکردم، اما بعد از مدتی، با آماری که منشی گردان داد دیدم گروهان جواد رهبر دهقان، خودش تبدیل شده به یک گردان!
نفرات بعدی هم که میآمدند، باز همینطور بود و میگفتند: «ما را بگذارید در گروهان فتح.»
یک بار از یکنفرشان پرسیدم: «قضیه چیست؟!… به من بگویید چه خبر است که دوست دارید بروید آن گروهان؟…»
گفت: آخر آقا جواد اگر بخواهد به آدم بگوید “زهرمار”، آن زهر مار را هم به “شیرینیِ عسل” میگوید. انقدر که خوش برخورد است.
راست میگفت. جواد واقعا شیرین بود و جذاب. کلامش نمک خاصی داشت… هر وقت مسئله یا بحرانی به وجود میآمد، به من میگفت: «پسرخاله، مگه من مرده ام؟ تا من هستم غصه نخور.»
قدرت تعامل بینظیری داشت و با بچه ها صمیمی بود. نظرش را هیچوقت تحمیل نمی کرد، بلکه در قالب پیشنهاد مطرح میکرد و میگفت: «این راه هم هست، میتوانیم بررسی اش کنیم…»
***
جواد از آن فرماندهانی بود که نمی ایستاد به نیرو بگوید برو. خودش اول میرفت جلو، بعد به نیرو میگفت بیا. مثلا هنگام آموزش آبی-خاکی در رودخانه کارون، گفت: «بگذار اول خود من از کارون رد شوم، ببینم اصلا شدنی است یا نه، بعد بچه ها بروند.»
حواسش خیلی به نیروهایش بود. آنها را امانت میدانست و همه جوره مراقب و محافظشان بود.
هم خودش متمایز بود، هم کسانی که به گروهانش میرفتند با بقیه متفاوت بودند…
هم اهل معنویات بود، هم اهل جشن پتو!…
روحیات منحصربفردی داشت؛
مثلا صبح زود، بعد از نماز صبح میدیدیم جواد در حسینیه نیست! تعجب میکردیم که کجاست و چرا نیست؟
می فهمیدیم رفته 200 لقمهی کوچک آماده کرده بدهد بچه ها بخورند.
آن یک لقمهی کوچک، شاید ارزش غذایی بالایی نداشت، اما کاری با دل ها میکرد که قابل اندازه گیری نبود.
رفتارهای جواد، فرهنگ ساز، انسان ساز و هویت ساز بود.
حتی طنزهایش هم لغو نبود. آموزنده بود.
نگاه مثبتی داشت. او حتی مسائل منفی را هم با بیانی مثبت و اغلب به طنز میگفت. گاهی بسیاری از مطالب را هم تنها با نگاهش منتقل میکرد، بدون کلام.
صدایش که میزدیم، طوری میگفت «جاااانم» که کاملا میفهمیدیم از اعماق وجودش جوابمان را میدهد.
***
نگاهش این بود که همهی آدمها از ما بهترند. همین نگاه مثبتش، جاذبه ایجاد میکرد.
چیزی که در کلام جواد بود فقط حلاوت بود. او تلخترین مطلب را هم به شیرینی تمام بیان میکرد.
اعجوبهای بود در قدرت نفوذ کلام.
توصیف جواد، ممکن نیست چراکه الفاظ، حقیرند و ناقل معانی نیستند.
یاد باد آن روزگاران…
چقدر آدم اینطوری کمه