نامی که باقی ماند…
شهید جواد رهبر دهقان
به روایتِ جانباز مجید رضاییان
وقتی در اواسط اسفند 1364 به گردان علی اکبر پیوستیم، نیروهای قدیمی گردان هم تازه از مرخصی عملیات والفجر 8 بازگشته بودند. با ورود نیروهای جدید، سازماندهی دوباره ای انجام شد و تقسیم شدیم.
در جبهه معمولا فرصتی نبود که بخواهیم با فرماندهان و کادر گردان، رابطه دوستانه برقرار کنیم و عموما رابطه ها محدود به افراد دسته ای بود که در آن قرار داشتیم، اما من پس از مدتی احساس کردم که جوّ صمیمی و خوبی میان نیروهای گردان علی اکبر وجود دارد.
وجود فرماندهانی ازجمله جواد رهبر دهقان، با رفتار خوب و جاذبه ای که داشت، باعث نزدیکی و ایجاد روابط خوب میان نیروها می شد. ایشان هیچوقت طوری رفتار نمی کرد که بقیه حس کنند با نیروهایی که قبل از ما می شناخته و همرزم بوده، صمیمی تر است. چنین منشی باعث شد تا ظرف مدت کوتاهی، جمع نیروهای گردان علی اکبر، یکدست و هماهنگ شوند.
این از توانایی های خاص فرمانده گروهان های گردان علی اکبر، ازجمله شهید جواد رهبر دهقان بود.
همان اوایل ورودم به گردان، یکبار دعوت شده بودیم به چادر یک گروهان دیگر. همینطور که نشسته بودیم، یکدفعه دیدم جواد رهبر دهقان آمد و دست انداخت دور گردن من و نفر بغل دستی ام. از ابراز صمیمیت او به عنوان معاون گروهان، با ما که یک نیروی عادی و تازه وارد بودیم، شگفت زده شدم. ایشان بسیار خوش رو، مهربان و جذاب بود.
***
یادم هست که برنامه های صبحگاه را به نحو خاصی برگزار می کرد. اگرچه سخت می گرفت، اما خودش با وجود مجروحیت هایی که داشت، پیشاپیش نیروهایش، با چابکی و چالاکی حرکت می کرد و با اشعار حماسی ای که می خواند و روی خوشی که به بچه ها نشان می داد، ، به آنها نشاط و نیروی مضاعف می بخشید.
***
جواد رهبر دهقان در حفظ سلامتی و جان نیروهایش خیلی توجه داشت. با وسواس خاصی مراقب آنها بود، گویی همه را چون بچه های خودش می دانست. در نقل و انتقالات، هنگام ستون کشی ها، در خط مقدم و… با حساسیت این قضیه را پیگیری می کرد.
12 اردیبهشت 1365 در اردوگاه کهن به سر می بردیم. بچه های گردان در سوله ی اردوگاه استراحت می کردند تا بعدازظهر بروند برای عملیات.
من بیرون از سوله بودم که جواد رهبر دهقان را دیدم. با خودکار مشکی که در دست داشت، جلو آمد و شروع کرد به نوشتن چیزهایی در یقه و چند جای دیگر لباسم.
پرسیدم: برادر رهبر دهقان، چه کار میکنید؟!…
گفت: نام و مشخصات و شماره پلاکت را مینویسم که اگر شهید شدی، راحتتر بتوانیم پیدایت کنیم.
با آنکه با لحن شوخی و خنده این حرف را زد، اما در عین حال، در نظر داشت که حتما این کار را بکند تا در صورت مجروحیت یا شهادت، کار را برای شناسایی و انتقال، راحتتر کند. در رابطه با نیروهایش، حتی در این حد به جزئیات و ریزهکاریها اهمیت میداد و دوراندیشی میکرد. اتفاقا در آن عملیات، من به سختی مجروح و بیهوش شدم.
***
من به دلیل مجروحیت سخت، در عملیات کربلای 1 که جواد رهبر دهقان به شهادت رسید، حضور نداشتم. با شنیدن خبر شهادتش بسیار تأسف خوردم به خاطر از دست دادن چنین فرماندهی، از طرفی خوشحال شدم که به آنچه می خواست و لایقش بود، رسید.
پس از بهبودی، وقتی به گردان برگشتم، نام چادر گروهان فتح را مزین به نامش کردم و روی آن نوشتم “خیمهی شهید جواد رهبر دهقان” و این نام تا پایان دفاع مقدس، بر روی چادر گروهان فتح باقی ماند.
حقیقت آنست که شهدا مانده اند و زمان، ما را با خود برده است. شهید آوینی
آنها با شهادت جاویدان شدند