نوری در نیمه شب
خاطره ابوالفضل محمدی
در طول مدت حضورم در جبهه و گردان علی اکبر، با انسانهای نورانی و باصفایی دمخور بودم که همیشه خدا را از این بابت شاکرم و این را برای خود، توفیقی بزرگ می دانم.
از میان آن انسانهای انتخاب شده، برخی بودند که نسبت به سایرین متمایزتر بودند و می شد نور خدا را در چهره هایشان دید.
یکی از آنها؛ شهید سید حمید دهقان بود که در عملیات کربلای 1 در مهران به شهادت رسید و یکی دیگر؛ شهید مسلم اسدی که در عملیات کربلای 8 در شلمچه به دیدار خدا رفت.
دیگری؛ شهید رضا مصطفی بود. رضا در مخابرات گردان بود.
آن زمان اینگونه بود که در هر چادر، هر روز یک نفر به عنوان شهردار اعلام می شد که آن روز، کارهای روزمره چادر را انجام می داد.
یادم می آید زمستان بود و هوا سرد…
رضا مدتی بود که به اصرار می گفت: هر روز خودم شهردار می شوم! بچه ها حریف او نمی شدند و به زور، تمام کارهای چادر را انجام می داد.
خوب به خاطر دارم که یک شب، در حالی که همه خواب بودند، از لای چادر می دیدم رضا را که رفته کنار تانکر، در آن هوای سرد، مشغول شستن ظرف ها با آب سرد است، در حالی که وظیفه ای ندارد.
هیچوقت نوری که آن شب از چهره اش متصاعد بود، فراموش نمی کنم…