شهید ولی الله محمدی
شناسه
نام: ولي الله
نام خانوادگی: محمدي
معروف به: ولی
نام پدر: حبيب الله
محل تولد : تهران، شهر قدس
تاريخ تولد: اول خرداد 1347
مدرك تحصيلي: ديپلم افتخار
رشته تحصيلي: اقتصاد
تاريخ شهادت: 16 اسفند 1365
نام عمليات: تکمیلی كربلاي 5
محل شهادت: شلمچه
یگان: لشکر 10 سیدالشهدا – گردان علی اکبر
نشاني مزار: بهشت فاطمه
زندگینامه
ولي الله در اولین روز از آخرین ماه بهار 1347 ديده به جهان گشود.
وي در سن 6 سالگي به مدرسه رفت و با نمرات عالي دوران دبستان را سپري نمود. در همان دوران كودكي نماز مي خواند و در ماه مبارك رمضان در حالي كه روزه براي او واجب نبود، روزه مي گرفت. نيمه شعبان جشن مي گرفت و بعضي از شب هاي ماه مبارك رمضان افطاري مي داد.
در سن 11 سالگي بود كه شورش هاي مردم عليه رژيم مزدور شاه شروع شد، او هم همراه مردم در تظاهرات ها شركت مي كرد تا آن كه انقلاب اسلامي به پيروزي رسيد.
وقتي كه بسيج و پايگاه هاي مقاومت تأسيس شد او همواره در مراكز بسيج شركت مي كرد. شب ها به پاسداري از شهر و پايگاه ها مشغول بود و روز به درس خواندن مي پرداخت.
هنگامه ی جنگ تحمیلی؛ همواره در تلاش بود كه به جبهه برود. با سعي و كوشش زياد از پدر و مادر رضايت گرفت و از طرف مدرسه به مدت 6 ماه عازم جبهه شد. مادر و پدر شهيد به علت كمي سن وي، با رفتن او به جبهه مخالفت مي كردند اما او به اصرار زياد و گريه و زاري و نهایتا خواب مادرش، عازم جبهه شد.
مادرش در خواب دیده بود كه امام زمان (عج) آمده و خواسته تا ولي را با خود ببرد و خطاب به مادر مي فرمودند كه: چرا اجازه او را نمي دهيد؟
ولی الله پس بعد از گذراندن 6 ماه حضور در جبهه، به بيمارستان رفت و به علت عمل آپانديس بستري شد. سپس خواست تا دوباره به جبهه برود ولي دكترها اجازه ندادند. او هم مشغول به تحصيل شد تا اين كه دوباره عازم جبهه شد.
او هر بار كه به مرخصي مي آمد مجروح بود.
هميشه روي زمين مي خوابيد؛ هرگاه كه مادرش مي خواست زير او تشك پهن كند، اجازه نمي داد و مي گفت: رزمندگان در جبهه روي زمين مي خوابند…
ولی الله محمدی در عمليات هاي بسیاری از جمله كربلاي 1و2و5 شركت نمود و حماسه هايي از خود به جا گذاشت تا سرانجام در كربلاي شلمچه در خون خود غلطيد و به سعادت شهادت نائل گرديد.
پیام شهید
پيام شهيد ولی الله محمدی:
- راه شهيدان را ادامه دهيد و مراكز بسيج و پايگاه ها را پر نماييد.
- پوشش هاي خود را آن پوششهايي قرار دهيد كه درشأن يك فرد مسلمان و انقلابي باشد.
وصیتنامه
يا ايها الذين امنوا هل ادلكم علي تجاره تنجيكم من عذاب اليم . تومنون بالله و رسوله و تجاهدون في سبيل الله باموالكم و انفسكم ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون .يغفرلكم ذنوبكم و يدخلكم جنات تجري من تحتها الانهار و مساكن طيبه في جنات عدن ذلك الفوز العظيم .
سوره الصف آيه 10 تا 12
اي اهل ايمان شما را به تجارتي سودمند كه شما را از عذاب دردناك آخرت نجات بخشد دلالت كنم آن تجارت اين است كه به خدا و رسول ايمان آوريد و به مال و جان در راه خدا جهاد كنيد. اين كار از هر تجارت بهتر است اگر دانا باشيد تا خدا گناهان شما را ببخشد و در بهشتي كه زير درختانش نهرهاي آب گوارا جاري است داخل گرداند و در بهشت هاي جاوداني منزل هاي نيكو عطا فرمايد ايمان همان رستگاري بزرگ است.
با سلام و درود به پيشگاه مقدس ولي عصر و نجات دهنده عالم بشريت از وجود فساد و تباهي و برپا كننده پرچم حق و عدالت و از ريشه بركننده ظالمان و مستكبران و جمع كننده فساد از روي زمين مهدي موعود (عج) امام زمان
و با سلام و درود بر نائب بر حقش امام خميني رهبر كبير انقلاب اسلامي
و با سلام و درود بر شهيدان از كربلاي حسين (ع) تا كربلاي ايران كه با خون خود درخت اسلام را آبياري كردند و جان خود را مانند بازرگاني كه تجارت مي كند و معامله مي كند جان خود را با خداي خود معامله كرده و در عوض اهداء جان خود سراي جاويدان و آخرت را خريدند
و با سلام و درود بر رزمندگان اسلام كه با دشمنان بعثي كافر در حال نبرد هستند و از اسلام و ميهن و شرافت خود دفاع مي كنند و دشمنان را از ميهن خود به عقب مي رانند و تا پيروزي نهايي اين دفاع مقدس را ادامه خواهند داد
و با سلام و درود بر امت حزب الله ايران كه در پشت جبهه با كمك هاي نقدي و جنسي خود و رزمندگان را ياري مي كنند .
اي امت حزب الله با ايثار و از خود گذشتگي و رزمندگكان اسلام را ياري كنيد و هميشه به هوش باشيد و تمام توطئه هاي دشمنان و منافقان را خنثي كنيد و از فعاليت ستون پنجم جلوگيري كنيد و شايعه پراكني ها و نفاق افكني ها را در نطفه خفه كنيد و از چند دستگي و گروه بازي بپرهيزيد و فقط در خط امام باشيد . اي امت حزب الله هميشه و در همه حال چه در دعاها و نمازهاي خود دعا كنيد تا اين ناخداي پير بتواند كشتي انقلاب را به ساحل پيروزي برساند . چون كه اين انقلاب به مانند كشتي است و ناخداي آن پيرجماران است كه اين كشتي با حوادث جهان به مانند آب دريا به اين سو و آن سو مي رود كه اگر اين ناخدا نباشد كشتي ممكن است در اين طوفان ها در درياغرق شود پس اي امت حزب الله بكوشيد كه اين ناخدا را تا ساحل پيروزي همراهي كنيد و به آمريكا و ايادي و همدستانش بفهمانيد كه هر چه اين ملت را بيشتر مورد تهاجم اقتصادي و نظامي خود قرار دهد مردم بيشتر در صحنه هستند و از انقلاب و رهبر خود بيشتر حمايت مي كنند و دهان ضد انقلاب را به اين وسيله خرد كنيد و نگذاريد كه انها در ميان شما رخنه كرده و شما را از انقلاب سرد كنند و در آخر وصيتم از شما مي خواهم كه حتماْ در سر نمازها و دعاها امام و مسئولين مملكتي را دعا كنيد كه اين ها هستند كه اين انقلاب را به ثمر مي رسانند
ما در ره عشق نقص پيمان نكنيم گر جان طلبد دريغ از جان نكنيم
گر سالك كوي حسيني ز مردن هراس ما پشت به سالار شهيدان نكنيم
پدر و مادر عزيزم
از اين كه پسرشما به فيض شهادت نائل شده است ناراحت نباشيد چون كه من امانتي بودم در دست شما از طرف خدا پس ناراحت نباشيد كه اين امانت را به صاحب اصلي اش يعني خداوند داده اند اگر من در پشت جبهه بودم و به مرگ طبيعي يا در اثر تصادف مي مردم برايم ننگ بود و حالا كه به جبهه رفته ام مرگ سرخ را در آغوش كشيده ام . من وقتي كه به مشهد رفته بودم در تاريخ 18/11/65 در كنار مرقد مطهر امام هشتم علي ابن موسي الرضا(ع) با چندين تن از برادران با هم عهد و پيمان كرديم كه تا پيروزي نهايي جنگ را ادامه دهيم و در جبهه هاي نبرد باشيم و يا اين كه خون ما بر اثر اين عهد و پيمان براي اسلام و امام در جبهه ريخته شود و حالا كه به فيض شهادت نائل آمده ام خوشحالم كه توانسته ام به اين عهد و پيمان خود جامعه عمل بپوشانم و سربلند و سرافراز از اين امتحان الهي بيرون بيايم .
يك وصيت به دوستان و همكلاسي هاي سابقم دارم
و آن اين است كه راه مرا ادامه دهند و مراكز بسيج و پايگاه ها را پر نمايند و هميشه به بسيج و حفظ امنيت شهر بكوشيد و از پوشيدن لباس هاي مبتذل خودداري كنيد كه اين گونه لباس پوشيدن ها راه و روش پانكي ها و سوسول هاست و پانكي ها و سوسول به معناي آشغال است . پس لباس هايي بپوشيد كه در شأن يك ايراني و انقلابي باشد .
من عاجزانه از كساني كه با اين انقلاب خوب نيستند و لباس هاي مبتذل مي پوشند می خواهم نه در مراسم تشييع جنازه ام شركت كنند و نه در مراسم هاي ختم من و اگر هم شركت كنند من از آنها ناراضي هستم.
در آخر وصيتم از پدر و مادرم مي خواهم كه مرا ببخشند و مرا حلال كنند و در شهادت من صبر داشته باشند كه خداوند با صبر كنندگان است من از پدر و مادرم مي خواهم كه مراسم ختم مرا در هر مسجدي كه خواستند بگيرند و جنازه ام را يا در بهشت زهرا دفن كنيد در ميان ديگر برادران همرزم يا در ميان دوستانم در بهشت فاطمه به هر حال اختيار با خود شما است . پدر و مادر عزيزم از كليه همسايه ها و دوستان و آشنايان براي من حلاليت بطلبيد. و در آخر، در مراسم تشييع جنازه ام حاجي طبا و اطرافيانش شركت نكنند و در مراسم ختم و كلاْ در هيچ جاي مراسم شركت ننمايند . از پدرم مي خواهم كه هر مداحي را مي خواهد بياورد اما احمديان را براي مراسم ختم من دعوت نكنند چون من راضي به شركت آنها نيستم.
والسلام
در ضمن اين چند كلمه را در حضور برادران بسيجي نوشته ام .
به اميد آزادي كربلا از يوغ صدام و صداميان و آزادي قدس از چنگال اشتغالگران صهيونيستي
خدايا خدايا تا انقلاب مهدي خميني را نگهدار از عمر ما بكاه و بر عمر رهبر افزا.
منتظري نستوه محافظت بفرما .
رزمندگان اسلام نصرت عطاء بفرما زيارت كربلا نصيب ما بگردان صدام و لشگرش را نابودشان بگردان.
همه بزم جهان بازي و بازي است
به حق حق كه حق در عشق خدائيست
بده ره بي نوايي را بكويت
بخوان بشكسته بالي را به سويت
نامه
با سلام بر يگانه منجي عالم بشريت موعود و نائب بر حقش امام خميني رهبر كبيبر انقلاب اسلامي ايران و با سلام و درود بر شهيدان راه حق و آزادي .
با سلام به دوست عزيزم محمد اسماعيلي اميدوارم كه حالت خوب بوده و سلامت باشيد . اگر از احوالات اين جانب حقير ولي را خواسته باشي بحمد الله خوب و سلامت هستم و هيچ ناراحتي ندارم.
محمدجان من در تاريخ 22 مرداد 1365 ساعت 11 و 45 دقيقه و 49 ثانيه به اردوگاه رسيدم. عجب جاي با صفاييه. تمام اردوگاه سبز است. محمد جان من اين نامه را روز جمعه تاريخ 24 مرداد 1365 در ساعت 4 و نیم بعد ازظهر مي نويسم كه بايد نيم ساعت ديگر به خط شويم تا نيروهاي اعزامي را كه به گروهان آمده اند در بين ما تقسيم كنند و از فردا شنبه هم حتماْ به صبحگاه مي رويم و كارهاي نظامي و كوهنوردي دوباره شروع خواهد شد .
راستي محمد تسبيح رو درست كردي؟ اگر من از عمليات سالم برگشتم كه تسبيح رو ازت مي گيرم و اگر هم شهيد شدم تسبيح را از طرف من يادگاري داشته باش و هيچ وقت گم نكن .
اما محمد اين را بدان كه من از اين عمليات سالم بر نخواهم گشت و صد در صد جنازه من را در بهشت فاطمه خواهي ديد چون كه من خواب شهيد شدن خود را ديده ام و به من الهام شده در وسط نماز مغرب و عشاء شهيد خواهم شد. محمد اين چيزي را كه برايت نوشتم را به كسي نگو هر وقت كه من شهيد شدم نامه را به پدر و مادرم بده و بگو كه ولي از شهادت خود خبر داشته است. ديگر بيشتر از اين سرت را درد نمي آورم خداحافظ.
راستي اگر شهيد شدم شب هاي جمعه مرا فراموش نكني و سر قبرم بيايي .
خدايا خدايا تا انقلاب مهدي خميني را نگهدار
24 مرداد 1365
خاطرات
- احمد نوری (همرزم شهید)
ولی الله محمدی در یکی از عملیاتها مجروح شد. او را به بیمارستان اهواز (ورزشگاه تختی؛ که آن زمان به عنوان بیمارستان استفاده می شد) منتقل کردند ولی بدون هماهنگی از بیمارستان فرار کرد و به سمت اردوگاه کوثر رفت تا بتواند دوباره به خط مقدم برود.
- مادر شهید
هر بار به ولي مي گفتم كه درس بخوان تا ديپلم بگيري، به من مي گفت: صبر كن برايت ديپلم افتخار مي گيرم.
بار آخر كه به مرخصي آمده بود، رفتارش عوض شده بود؛ به محيط اطرافش توجهي نداشت… مرتب در فكر بود…
آخرین بار موقع رفتن به جبهه، دیدم که صورتش به شدت نورانی شده و سینه اش به قدری پهن، که هرچقدر تلاش می کردم در آغوشش بگیرم، نمی توانستم.
همان جا بود که فهمیدم پسر 18 ساله ام می رود که شهید شود…
روی زمین نشسته بود و پوتین هایش را می پوشید، من هم دورش می گشتم. مرا نشاند، خودش سه بار دور من چرخید و گفت: پنجاه تا پسر مثل من فداي تو يك مادر.
خواستم ببوسمش که گفت: بيا صورتم را ببوس، اما زياد در بهر من نرو که بعداْ دلت مي سوزد.
***
موقع خاکسپاری به او گفتم: مادر جان، من كه ديگر تو را نمي بينم، لااقل شب ها به خواب من بيا.
ولی پسر خوب و حرف گوش کنی بود. بعد از آن، مرتب بهه خوابم آمد.
- همرزم شهید
زمستان 1365 بود…
عازم عملیات بودیم…
تب و تاب عجیبی در بچه ها بود؛ یک نفر وصیتنامه می نوشت، دیگری حلالیت می طلبید. همه یکدیگر را در آغوش گرفته بودند و باگریه یکدیگر را می بوسیدند…
شور و حال عجیبی بود و حال برخی، دیدنی تر. ازجمله ولی الله محمدی. او هم حال غریبی داشت، انگار در پوست خود نمی گنجید.
عملیات چند روز بود که ادامه داشت.
ولی را دیدم، با بدنی خون آلود، اما سر پا.
ابوالفضل رضایی به او گفت: شما مجروح هستید، بیایید منتقلتان کنیم به پشت جبهه، حداقل زخم هایتان را ببندند.
اما او جواب داد: نه، من با چند تا ترکش، بچه ها را تنها نمی گذارم و عقب نمی روم.
او همچنان از حرکت نایستاد. با همان تن مجروحش، به سایر زخمی ها کمک می کرد، برای نیروها آذوقه می برد، با دشمن می جنگید…
تا آنکه بالاخره در همان شلمچه مزدش را گرفت.
***
ولی الله هر وقت از جبهه به مرخصی می رفت، اول به زیارت امام رضا(ع) در مشهد مقدس می رفت. بعد از شهادتش نیز، پیکر پاکش را اول به مشهد بردند و در حرم ثامن الحجج طواف دادند، سپس منتقل کردند به شهر خودش.
- علی اصغر کوثری (همرزم شهید)
یکی از با افتخارترین نیروها در نبرد سرنوشت ساز و غرورآفرین کربلای 5؛ شهید ولی محمدی بود که در روز سوم بعد از تثبیت خط مورد اصابت قناصه دشمن قرار گرفت و قطع نخاع شد و پس از انتقال به بیمارستان، در ۱۹ اسفندماه 1365 به شهادت رسید. به جرأت می توانم بگویم اگر گردان حضرت علی اکبر(ع) توانست در مرحله تکمیلی کربلای ۵ دشمن را شکست داده و مجبور به عقب نشینی کند، به خاطر حضور رزمندگانی همچون شهید ولی الله محمدی بود.
***
ما هر دو در گروهان نصر بودیم. در آبان ماه ۱۳۶۵ تصمیم گرفتیم با هم برویم جایی که کسی ما را از هم جدا نکند. با توجه به شناختی که از شهید مسلم اسدی داشتیم و آوازه ای که دسته ویژه در گردان داشت و همچنین با توجه به اینکه ولی رزمی کار بود (کونگفو کار) با هم به دسته ویژه رفتیم. این کار را به قیمت رنجاندن فرمانده گروهان نصر؛ شهید بزرگوار علیرضا آملی کردیم و ایشان به خاطر این کار، تا شب عملیات کربلای پنج که به شهادت رسید خصوصا از من ناراحت بود.
من و ولی محمدی دو دوست جدانشدنی بودیم، اما در مرحله تکمیلی عملیات کربلای ۵ خداوند این گل را انتخاب کرد و چید و من ماندم با دنیایی از غم دوری اش…
شهید ولی محمدی؛ شجاع ترین، مخلص ترین و بهترین دوست من بود. امیدوارم در روز قیامت مرا مورد شفاعت قرار دهد…
- همرزم شهید:
یکی از شوخی های شهید ولی الله محمدی این بود که هر شب موقع دعا کردن بعد از خواندن سوره واقعه نوبت به او که می رسید، میگفت: خدایا ما رو بکش.
وقتی از او می پرسیدند: چرا این دعا را میکنی؟!
جواب میداد: خب مار خطرناک است! بمیرد بهتر است…
روحش شاد
https://www.ali-akbar.ir/17784/%d8%a8%db%8c%d8%a7-%d9%88%d9%84%db%8c/
دلنوشته
دلنوشته برای شهید ولی الله محمدی
در سوگ عزيز، در ميان سنگ ها و خارها نشسته ام و غم در دلم لانه كرده است.
بي هدف از اينجا به آنجا قدم مي گذارم.
ديگر در دنيا اميدي ندارم و محبوبي را در مسيرم نمي يابم.
نمي دانم كدام راه را بگيرم و به سوي چه چيزي بروم.
آيا باز در اين خیال بمانم كه او باز مي گردد؟…
هر دمي را با افكار پريشان مي گذرانم. اين افكار مغزم را همانند موج دريا گاه پايين و گهي بالا به حركت در مي آورد.
به دور دست ها نظاره مي كنم… شايد نشاني از تو بيابم… اما افسوس و صد افسوس از افسردگي ها!
در روزهاي اول هجرت تو از سرزمين نيستي ها، باور نمي كردم كه اين محبوب و معشوق من است كه تازيانه بي وفايي را بر اندام نحيف و رنجورم مي كوبد. اما حالا بعد از مدتها جدايي از تو، اين حقيقت تلخ را پذيرفته ام كه ظلمتكده خاك تو را به اسارت برده…
حال من با صبوري، غم هجران تو را بر دوش مي كشم و تنها راهي كه مي تواند مرا به سوي تو رهنمون سازد؛ دنبال كردن هدف و راه توست…
با سلام و عرض ارادت،
شهید ولی محمدی شجاع ترین، مخلص ترین و بهترین دوست من بود. امیدوارم در روز قیامت مرا مورد شفاعت قرار دهد، من و شهید ولی محمدی در گروهان نصر بودیم و در آبان ماه سال 1365 تصمیم گرفتیم با هم برویم جای که کسی ما را از هم جدا نکنه با توجه به شناختی که از شهید مسلم اسدی داشتیم و آوازه که دسته ویژه در گردان داشت و اینکه شهید ولی محمدی رزمی کار بودند(کونگ فو کار) باهم به دسته ویژه رفتیم( خدا رحمت کنه شهید علیرضا آملی را به خاطر این کار تا شب عملیات کربلای پنج خصوصا” از من ناراحت بود). در اصل من و شهید ولی محمدی دو رفیق جدا نشدنی بودیم ولی در مرحله تکمیلی کربلای 5 خدا این گل را انتخاب کرد و چید و من مانده با دنیایی غم از دوری ایشان، در اصل شهید ولی محمدی در مرحله تکمیلی کربلای 5 در تاریخ 16اسفند ماه 1365 به شهادت رسید. عکس وسط در ردیف اول را در مسافرخانه نقش جهان در اردوی زیارتی مشهد بهمن ماه 1365 من و شهید ولی محمدی باهم انداختیم. یاد با آن روز گاران یاد باد
سلام خدمت شما بزرگوار
من برادرزاده شهید هستم،ممنون از این که،توضیحات کاملی نوشتید که امثال من که آن روز ها رو ندیدیم،حداقل از زبان بزرگان بشنویم .
راه شهدا همواره ادامه دارد ، ما آماده جهاد هستیم
به جرات می کنم بگویم اگر گردان حضرت علی اکبر(ع) توانست در مرحله تکمیلی کربلای 5 دشمت را شکست داده و آنهارا مجبور به عقب نشینی کند یکی از با افتخار ترین افراد این نبرد سرنوشت ساز و غرورآفرین شهید ولی محمدی بود که در روز سوم بعد از تثبیت خط مورد اصابت قناصه دشمن قرار گرفت و قطع نخاع شد و پس از انتقال به بیمارستان 19 اسفند ماه به شهادت رسید.
تصویر آخرین شلیک موشک توسط شهید ولی محمدی در کنار بلدوزر سوخته مرحله تکمیلی کربلای5 در تاریخ 16 اسفند ماه 1365، که نیم ساعت بعد از این مورد اصابت گلوله قناصه دشمن قرار گرفت.
باسلام و صلوات به روح پاک تمام شهدا ء به ویژه ولی الله محمدی ، با تشکر ازبرادر و همرزم عزیزم برادر کوثری ، شهید بزرگوارمحمدی فردی شجاع و بی ریا هم در محل و هم در جبهه بود.
با عرض سلام و ارادت، از لطف شما همسنگر عزیزم سپاسگزارم، ابعاد شخصیتی شهید محمدی بسیار جای کار دارد خاطره از شهید محمدی و شهید حیدرشاهی نقل کردم که مشابه این اتفاق برای سردار عشق و ایثار حاج قاسم سلیمانی اتفاق افتاده بود که خود سردار برای همرزمانش نقل کرده و من فایل صدای ایشان را دارم و هر وقت نگاه می کنم لحظات با شهید ولی محمدی بودن برایم زنده می شود. التماس دعای عاقبت به خیری دارم، هم برای خودم و هم برای همه یادگاران 8 سال دفاع مقدس
سلام خدمت همه بزرگواران
من برادرزاده شهید ولی محمدی هستم.
ممنون از مطالبی که منتشر کردید،تا کسانی مثل من که آن روز ها رو ندیدیم و تجربه نکردیم ، حداقل از زبان بقیه بشنویم .
راه شهدا همواره ادامه دارد ، ما آماده جهاد هستیم.
با سلام خدمت شما برادر عزیز
بسیار خوشحالیم که با خادمان خودتون ارتباط برقرار نمودید.
ان شالله عموی بزرگوارتون شفیع ما و شما باشند.
خدا خیرتون بده که ادامه دهنده ی راه شهید هستید. با وجود امثال شما، این راه، بی رهرو نخواهد ماند…
با سلام و عرض ارادت خدمت نسلی پاک که ادامه دهنده راه و رسم شهدا هستند و این افتخار را با صدای بلند فریاد می زنند:
آقا محمد حسین پیشنهاد می کنم بخشی از زندگی نامه عمو را تا زمان حضور شهید ولی محمدی در گردان حضرت علی اکبر (ع) را جمع آوری کنید ، انشاءا… قبل اینکه الزایمر سراغ ما هم بیاید. خاطرات ناب و آموزنده ای که از شهید ولی محمدی دارم تبدیل به کتاب قابل انتشار در خصوص این شهید بزرگوار کنیم. تا شاید بتوانم به این وسیله بخشی از دین خود را نسبت به این شهید بزرگوار اداء کنم. انشاءا…
باسلام خدمت شما برادر رزمنده عزیز وگرامی.بنده علی اکبرمحمدی برادر شهیدولی الله محمدی به تازگی به این سایت دسترسی پیداکردم وپیامهای شما رو خواندم.بنده بسیارمشتاق دیدار ویا شنیدن صدای شما برادربزرگوارمیباشم.
شماره تماس بنده
09124615724