خاطره اکبر اسماعیلی
نیمه شب اواخر بهمن 1364 بود.
عازم جزیره «ام الرصاص» بودیم برای عملیات «والفجر 8»
ستون نیروها پیاده به سمت اسکله می رفتند. پیاده روی که تمام شد، نیروها به صورت درازکش منتظر فرمان شروع عملیات بودند.
من بیسیمچی گردان علی اکبر بودم.
به همراه فرمانده از انتهای ستون به سمت ابتدای آن می رفتیم که دیدم یکنفر شروع کرده از سر ستون، پای رزمندگان را (از روی پوتین) می بوسد.
جلوتر که رفتیم، دیدم «علی» است…
همیشه معنویتش مرا تحت تأثیر قرار می داد.
به راستی یک جوان 21 ساله این اندازه از عرفان را از چه کسی آموخته بود؟!…
«علی معروفخانی» در همان عملیات به فیض شهادت نائل آمد و پیکرش هم سالها بعد به آغوش میهن بازگشت.
هدیه به روحش صلوات
(خاطراتتان از دوران حضور در گردان حضرت علی اکبر را با ما به اشتراک بگذارید)