شهید عباس افشار رضایی
شناسه
نام: عباس
نام خانوادگی: افشار رضایی
نام پدر: محمدعلی
نام مادر: نساء
تاریخ تولد: 1345
محل تولد: کرج
تاریخ شهادت: 15 تیر 1366
محل شهادت: ماووت – دوقلو
عملیات: تکمیلی نصر 4
یگان: لشکر 10 سیدالشهدا – گردان علی اکبر
بدون مزار – جاویدالاثر
زندگینامه
عباس افشار رضایی سی ام ديماه 1348، در كرج ديده به جهان گشود و در خانوادهاي مذهبي و مقيد به آئينهاي ديني كنار ديگر برادران و خواهران خويش به نحو احسن تربيت شد.
دوره اول و دوم ابتدايي را در مدرسه ابتدائي «بيات» و سوم و چهارم و پنجم ابتدايي را در مدرسه ابتدائي «ابومسلم» واقع در كرج مشغول به تحصيل شد. دوران ابتدائي او مصادف با سالهاي 1358 و 1359 بود. سه سال دوره راهنمائي را در مدرسه «استقلال» كرج به پايان رساند و تا كلاس اول دوره دبيرستان به تحصيل ادامه داد.
عباس داراي اخلاقي حسنه بود و معتقد به اصول ديني. فردي بود ساكت و آرام و مظلوم كه اغلب اوقات خويش را با تفکر در مسایل مختلف ميگذارنيد. تا جائي كه برايش مقدور بود به ضعيفتر از خود نيز توجه كرده و دست بيچارگان و از كار افتادگان را ميگرفت و حداقل مرهمي بر زخمهاي آنها بود.
در زمان اوج گیری جریانات علیه نظام ستم شاهی، همواره در تظاهراتهاي انقلابي شركت كرده و در منزل به همراه دوستانش مواد منفجره و کوکتل مولوتف درست ميكرد.
هنگامي كه پا به دوران نوجواني گذاشت در مسجد اعظم كرج كه پايگاه بسيج بود ثبت نام كرده و در آنجا علاوه بر فعاليتهاي انقلابي، آموزش نظامي نيز ميديد و تمرينات زیادی داشت.
وی که سرانجام از سپاه كرج به جبهه اعزام شده بود در «عمليات نصر4» در ارتفاعات ماووت مقابل دیدگان همرزمان خود به فیض شهادت رسید اما پیکر پاکش هرگز بازنگشت و نام وی جزء جاویدالاثران به ثبت رسید.
پسرعموی ایشان (حسین افشار) نیز از همرزمان گردان علی اکبر – لشکر 10 سیدالشهداست.
وصیتنامه
بارخدایا تو آگاهی که تلاش و پیکار ما از آن جهت نیست که به جایگاه و قدرتی برسیم و با چیزی از کالای بی ارج دنیا را به چنگ آوریم. بلکه از آن جهت است که نشانه ها و پرچمهای دین تو را برافرازیم و در شهرهای تو شایستگی را پدید آوریم تا بندگان محروم و ستمدیده تو امان یابند و ستمگران به کیفر.
من این بنده حقیر و کوچک تو ای خدای بزرگ خوشحالم که جان بی ارزش خود را نثار قرآن میکنم و افتخار میکنم که در این راه به شهادت میرسم.
و اما شما ای منافقان از خدا بی خبر که پس از پیروزی انقلاب، اسم و شهرت و نام سازمان را به عنوان شخصیت و مقام به خود میچسبانید، از شما میپرسم آیا برای رضای خدا یک شب و یا حتی یک ساعت برای این ملت محروم و ستمدیده پاسداری داده اید؟
به عنوان یک برادر دلم میسوزد برای عده ای از جوانهای پاک و ساده که منافقین از خدا بی خبر آنان را منحرف کرده اند. برادر و خواهر مسلمان، چقدر میخواهید در این گمراهی بمانید؟ تا کی میخواهید کورکورانه از این ازخدابیخبران که خون مردم مظلوم را بدون دلیل بر زمین میریزند اطاعت کنید؟ شما ای مردم امروز باید امام خود را بشناسید. چون میخواهند روحانیت مبارز متعهد را از بین ببرند و باز مثل رضاخان بر مردم حاکم باشند و هرکس را دیدند با مجلس شورای اسلامی و با روحانیت مبارز و اصیل و به قول امام عزیزمان با روحانیت مبارز و خود کار دارند و مخالفت میکنند و با هر وسیله که میتوانید جلویشان را بگیرید.
شما ای بسیجیان، ای آیه های قرآن، ای وارثان خون حسین(ع)، شهیدان جبهه و مظلومان شهر، قدر خود و رهبر عزیز را بدانید و از خدمت به قرآن و اسلام و محرومین تا آخرین قطره های خون خود دریغ ننمایید و در مقابل سختیها همچون کوهی استوار مقاومت کنید و بدانید که اباعبدالله در روز قیامت شفیع و فریادرس شماست.
و اما شما ای پدر و مادر عزیز و گرامی، از اینکه عمری برای ما زحمت کشیده و شب را به صبح رسانده اید تشکر و قدردانی میکنم. شما عمری در تربیت و رشدم کوشیدید. خوشحال باشید فرزندی تربیت کردید که در پایان عمرش در راه خدا به حمایت خدا در سرکوبی قدرتها و قانونهای غیرخدا قدم به میدان نبرد گذاشته و تنها سرمایه اش که جانش میباشد کف دستش گذاشته، چون مشتری این میدان خداست. از شما میخواهم برادرانم را در جهت راهی که میرفته ام تربیت نمایید و هرگز ناراحتی به خود راه ندهید. پدران و مادران دیگر را تشویق کنید که فرزندانشان را از سقوط در منجلاب گناه نجات دهند و به راه خدا که راه نجات است هدایت کنند.
از شما پدر و مادر عزیزم میخواهم که دست از امام عزیز برندارید و همیشه در صحنه باشید انشاءالله خداوند به شما صبر و اجر عظیمی عنایت بفرماید و امیدوارم که گناهان مرا ببخشید و مرا حلال کنید.
برادرانم امیدوارم که در آینده یک رزمنده خوب و سرباز لایق برای حضرت ولی عصر(عج) باشید. انشاءالله که در تمام کارهایتان موفق باشید و برادر خود را حلال کنید.
خاطره
- مادر شهید:
هرگاه كه دچار بیماری ميشدم همچون دختران شايد بهتر از آنها از من پرستاري ميكرد. كمكم ميكرد به بيمارستان بروم و خود را درمان كنم. من از او راضي ام و هميشه دعا ميكنم كه خدايش از او راضي گردد.
عباس آنقدر به جبهه و جنگ علاقمند بود زمانی که کودکی بیش نبود لباس بسيجي ميپوشيد و ميگفت: دوست دارم بسيجي مخلصي براي انقلاب و نظام اسلامي باشم.
در آخرين ديدارمان؛ شب خيلي اصرار كردم بمان و درس بخوان و زمانش كه رسيد به سربازی برو. اما او موافقت نكرد. ساكش را بست و گفت: مادر از من اين را مخواه. صبح زود بيدارم كنيد كه بروم.
صبح بيدارش كردم و از زير قرآن رد كردم. گفتم: خدا به همراهت. برگشت و به من گفت: مادر ناراحت نباش، آنجا هم ميشود درس خواند. من را حلال كنيد.
پدرش سالها خود به عنوان جهادگر در جبههها خدمت كرد و اما در آن آخرين عمليات نتوانست شركت كند و در همان عملیات عباس مفقودالاثر شد.
https://www.ali-akbar.ir/23455/%d8%ae%d8%af%d8%a7%d8%ad%d8%a7%d9%81%d8%b8%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d8%ae%d9%88%d8%a7%d8%a8/