شهید جلال شاکری
شناسه
نام: جلال
نام خانوادگی: شاکری حسین آباد
معروف به جلال شاکری
نام پدر: رضا
ولادت: 12 بهمن 1347
محل تولد: یزد
سن: 18 سال
شهادت: 23 دیماه 1365
محل شهادت: شلمچه
عملیات: مرحله دوم کربلای 5
یگان: لشکر 10 سیدالشهدا – گردان علی اکبر
مزار: تهران – بهشت زهرا – قطعه 29 – ردیف 63 – شماره 6
زندگینامه
شهید جلال شاکری حسین آبادی در دوازدهم بهمن سال 1347 دیده به جهان گشود. دقیقا 10 سال بعد، مصادف با روز تولدش، انقلاب اسلامی ایران به پیروزی رسید.
مقطع ابتدایی را در مدرسه سعیدنیا با موفقیت سپری کرد و راهنمایی را در مدرسه شهدای هفت تیرآغاز نمود، اما سال اول راهنمایی را مردود شد. همزمان شروع کرد به کار در دوزندگی اتومبیل در خیابان وحی تهران و مجددا تحصیل خود در مدرسه راهنمایی قلب الصادق به صورت شبانه ادامه داد و موفق شد مدرک تحصیلی خود را در این مقطع دریافت کند.
به ورزش، بخصوص کاراته علاقمند بود و باشگاه می رفت.
او در تاریخ نهم مهر ماه 1364 از طریق پایگاه بسیج مقداد به صورت داوطلبانه عازم جبهه های جنگ شد و پس از طی دوره های آموزش نظامی به جمع سبزپوشان لشکر 10 سیدالشهدا علیه السلام پیوست و به گردان حضرت علی اکبر علیه السلام اعزام شد.
وی در طی حضور خود در جبهه، مسئولیتهای متفاوتی از جمله: پیک گروهان، خدمات، تبلیغات و بیسیمچی را بر عهده داشت.
در تاریخ سی و یکم مردادماه 1365 به خدمت نظام وظیفه در سپاه پاسداران درآمد و با مسئولیت بیسیمچی گروهان فتح از گردان حضرت علی اکبر لشکر ده سیدالشهدا علیه السلام مشغول انجام خدمت مقدس سربازی شد.
در حین عملیاتها بر اثر موج گرفتگی، از ناحیه پا و شنوایی دچار آسیب های عصبی شده بود و سرانجام در بیست و یکمین روز زمستان 1365 در شلمچه به فیض شهادت رسید.
پیکر پاکش در منطقه جا ماند. بعد از دو ماه از تاریخ شهادتش به آغوش خانواده بازگردانده شد و در کنار دیگر شهدا در قطعه 29 بهشت زهرا(س) به آغوش خاک سپرده شد.
منبع: گنجینه لشکر 10 سیدالشهدا علیه السلام
نامه
“بسمه تعالی”
خدایا! من بدم اما تو خوبی!
یقین دارم که ستار العیوبی!
خدایا! با دوستانت، دوست شدم برای رضای تو! و امیدوارم که با تو نیز دوست شوم!
پس ای مولا! به بهترین دوستانت قسم که ما را جز بندگان همیشه مطیع و مخلص قرار بده و از بدی من درگذر که به تو امیدوارم!
تقدیم به برادر عزیز و گرامیام برادر رنجی
امیدوارم که ما را از دعای خیر خود فراموش نکنید.
23اردیبهشت1365
وصیتنامه
بسم ا… الرحمن الرحیم
شهادت هدیه ای است که نصیب بندگان لایق خدا می شود.
ان الله اشتری ..
نمی دانم از چه بنویسم و از کجا شروع کنم. از ایثار و اخلاص بسیجیان و این عاشقان راه شهادت یا از دلیر مردان سپاهی،
قبل از هر چیز باید بگویم که من خودم داوطلب به جبهه آمدم و اگر عشق به امام امت و اسلام نبود هیچ قدرتی نمی توانست مرا به جبهه بکشاند.
خدایا تو خود گواهی که هدف ما در این جنگ اعتلای کلمه حق و سرنگونی ستمگران است.
خدایا من نمی توانم از عهده پاسداری از خون شهدا برایم که مسئولیتی بس سنگین است، پس مرا نزد آنها ببر، اللهم الرزقنی توفیق الشهاده فی سبیلک، خدایا توفیق شهادت در راهت را به ما عطا کن، خدایا به من توفیق عطا کن تا در گفته هایم ثابت قدم باشم و هنگام امتحان رو سفید شوم، خدایا تو را شکر می کنم که مرا در جبهه کفر قرار ندادی و به من توفیق دادی که لباس رزم را بر تن کنم، خدایا به من ثبات قدم عنایت فرما تا در زیر آتش دشمن پیش رفته و هیچ هراسی به خود راه ندهم.
خوشحالم که توانستم به جبهه بیایم تا معبود خویش را بهتر شناخته و به آیه فوق، یعنی جهاد عمل کنم. جهادی که فقط برای رضای خداست و مرا به لقاء ا… می رساند.
خدایا، شهادت لیاقت می خواهد یاری ام کن. خدایا هر جا که صلاح می دانی مرگم را برسان و خطاهایم را به فضل خود ببخش. خدایا نا امید نیستم زیرا که شهادت یک انتخاب است. انتخابی آگاهانه و مشتاقانه و حرکت عاشق است بسوی معشوق، خدایا نمی دانم کسانی که به خون شهدا بی توجه هستند جواب آنها را چگونه خواهند داد. اگر آنها قابل هدایت نیستند و زندگی گوسفندی را شیوه نموده اند، همانا که به خارج گریختند و ادعای پوچ در سر دارند مرگ خفت بار نصیبشان کن، خدایا با پایان جنگ، قلب امام عزیزمان را شاد فرما،
اگر توفیق شهادت نصیبم شد کسانی که ولایت امام امت را قبول ندارند و هر دقیقه به این دولت اشکال می گیرند راضی نیستم بر من بگریند، باشد که خون شهدا آنها را نیز متحول سازد،
و چند سطری هم با همرزمانم و چند سطری دیگر با خانواده ام.
از همرزمانم تقاضا دارم که جبهه ها را خالی نکنند و اسلحه من را بر زمین نگذارند
و اما خانواده ام:
اگر فیض شهادت نصیبم شد هیچ ناراحتی به دلتان راه ندهید و اگر اشکی هم می ریزید به یاد سالار شهیدان حسین ابن علی (ع) باشد، که هر چه از اسلام داریم از خون او و یاران اوست. شما باید افتخار کنید که امانت خداوند را به خودش بازگردانده اید. و امیدوارم که مرا حلال کنید، مخصوصا مادر عزیزم، از مردم محل بخصوص کسانی که برای تبریک و تسلیت به خانواده ما می آیند با شیرینی پذیرائی کنید که اگر در زندگی ام برای اسلام مفید نبودم در آخر بتوانم با این کار تحولی در جامعه ایجاد کنم تا آنها نیز راه شهدا را دنبال کنند.
و دیگر اینکه دو ماه روزه بدهکارم که می خواهم برایم بگیرید و 6 ماه نماز باید برایم بخوانید و دیگر این که از خدا برایم طلب آمرزش کنید.
و چند کلمه با برادر و خواهرانم صحبتی دارم
و ای برادران عزیزم، امیدوارم که مرا حلال کنید و دیگر اینکه، راه من و دیگر شهدا را ادامه بدهید و سلاحمان را بر زمین نگذارید
و اما ای خواهرانم، امیدوارم که زینب وار زندگی کنید و گوش بفرمان امام عزیزمان باشید و اگر خلافی از من دیدید مرا ببخشید، خدایا همه اینها را بدرگاه خودت قبول کن. والسلام علیکم و رحمه ا… و برکاته.
خدايا خدايا تا انقلاب مهدى خمينى را نگهدار از عمر ما بكاه و بر عمر رهبر افزا
اشهد ان لا اله الا الله اشهد ان محمد رسول الله اشهد ان على ولى الله
تاریخ 8 مرداد 1365؛ چهارشنبه ساعت 5/8 بعد از ظهر
نصيحتنامه جلال شاكرىحسينآبادى
متن پیاده شده از صدای شهید جلال شاکری
منبع: گنجینه لشکر 10 سیدالشهدا علیه السلام
بسم الله الرحمن الرحیم
رسول خدا می فرماید: هیچ قطره ای محبوب تر از قطره خونی که در راه خدا ریخته می شود نیست.
خدایا تو شاهد هستی که من تا آنجا که رضای توست و من بتوانم، کاری را انجام می دهم.
خدایا خیلی وقت بود که می خواستم به هل من ناصر ینصرنی زمان خودم لبیک بگویم. فکر می کنم که این دفعه بتوانم این کار را انجام دهم. خدایا مرا قبول کن من آمدم. خدایا از این دنیا خسته شده ام. دلم می خواهد هر چه زودتر بیایم پیش آقا اباعبدالله. امیدوارم کمکم کنی.
فرازی از وصیتنامه شهید جلال شاکری حسین آبادی
خدا جانم جلال شاکری هستم. بنده کوچکتر از این هستم که بتوانم پیامی یا چیزی برای ملت شهید پرور بدهم. ولی چند جمله سخن دارم.
امام را فراموش نکنید و جبهه ها را پر کنید که به گفته اماممان این سال؛ سال پیروزی است.
امیدوارم و خواستارم که ان شاءالله به خواست خدا این سال رزمندگان ما به صحن و سرای آقا اباعبدالله برسند.
من دیگر صحبتی نمی کنم چون می دانم هر صحبتی که بکنم خودم به آن عمل نمی کنم. ان شا الله خداوند عاقبت همهی ما را ختم به خیر بکند.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
جلال شاکری
مناجات
بسم الله الرحمن الرحیم
«ای پیغمبر! به مردم بگو که دوتا دوتا و تک تک در راه خدا قیام کنند.»
خدایا! تو شاهدی که به جز رضای تو، تا آنجا که در توانم هست، کاری انجام نمی دهم!
شرمنده و ناراحت هستم از اینکه پیامی یا نصیحتی برای این امت شهید پرور بدهم، ولی این را می توانم بگویم که جبهه ها را پر کنید و پشت جبهه را گرم نگه دارید.
خدایا ما را جزء بندگان مخلصت قرار بده و اگر لیاقت شهادت را داشتیم، شهادت را نصیبمان گردان!
(آمین یا رب العالمین)
خدایا خدایا! تا انقلاب مهدی، خمینی را نگه دار!
16 فروردین 1365
خاطرات
- محمود روشن (نویسنده – همرزم شهید):
جلال شاکری یکی از همرزمان خوب و دوستداشتنیام بود که از بدو ورودم به دستۀ سه، با هم دوست شده بودیم.
بچۀ بامحبتی بود.
چند روز بعد از پایان عملیات کربلای 5، یک روز که به شهرری رفته بودم به طور اتفاقی یکی از همرزمانم به نام حسن بوربور را که با هم در گردان علیاکبر بودیم نزدیک سپاه شهرری دیدم. او هم در عملیات شرکت کرده بود. او از معدود نیروهایی بود که سالم برگشته بود. از او دربارۀ دوستان و یاران پرسیدم. حسن بوربور به من گفت نپرس روشن که همه شهید شدن. او خبر شهادت بسیاری از همرزمان را داد، ازجمله شهید جلال شاکری.
یاد حرفهای جلال افتادم که میگفت: «دوست دارم وقتی شهید شدم روی سنگر قبرم بنویسن بسیجی شهید جلال شاکری، نه اینکه بنویسن پاسدار وظیفۀ شهید. چون در اون صورت همه فکر میکنن من داوطلب نبودم و بالاجبار به جبهه اومدم و این رو دوست ندارم.»
جلال شاکری با اون نماز غفیله که می خوند عرش خدا به احترام اون سکوت می کرد. برای همه ما کفایته که شفاعت کنه 🙏🏽 ⭐ 🌟 🌷
این نوشته از جانب یک محبوب خدا و ملائک نوشته شده مطمعنا برکات خاصی داره
جلال محبوب خدا بود و اگر بودنش در دنیا ادامه پیدا می کرد واژه عشق به معشوق غوغا می کرد و در گنجایش ما نبود پس خدا او رو بسوی خود برد و جایگاه واقعی خود رو پیدا کرد و خوشا به حال او
عزیز دلمون حاج ملکوتی که افتخار عقد اخوت با او را در قلاجه کسب نمودم عاشق جلال بود. بعد شهادت جلال با من خیلی راجب او صحبت می کرد حتی سالهای بعد و به من تصمیم خود رو گفت اگر بعد ازدواج فرزند پسر خدا عنایت کند نام او را به یاد جلال
جلال خواهم گذاشت و چنین هم شد. ⭐