قسمتی از خاطرات رزمندگان گردان علی اکبر (درباره آزاده؛ محمد ملکی):
شب عملیات والفجر 8 در جزیره ام الرصاص، گروهان جهاد مواضعی را که برایش تعیین شده بود گرفته بود و برای استراحتی کوتاه، نیروهایش را داخل چند سنگر مستقر کرده بود تا صبح شود.
شمس الله فرهنگیان در کانال می چرخید و نگهبانی می داد که تیر خورد و مجروح شد. ابوالقاسم کشمیری، حسین تبریزی و محمد ملکی هم رفته بودند داخل نیزارها که هر سه تیر خوردند. حسین تبریزی آمده بود آرپیجی بزند که هر دو دستش تیر خورده بود. ابوالقاسم کشمیری هم از ناحیه ی پا تیر خورده بود. محمد ملکی هم در اثر اصابت گلوله مجروح و بیهوش شده بود. بچه ها آن دو نفر را بردند عقب ولی ملکی را به تصور اینکه شهید شده رها کردند چون امکان بردنش را نداشتند.
***
محمد ملکی سال ها بعد، وقتی که تعدادی از اسرا آزاد شدند، به میهن بازگشت و معلوم شد که در جزیره پس از زخمی شدن بیهوش شده و سپس به اسارت دشمن درآمده بوده است. او تنها اسیر گردان علی اکبر در عملیات والفجر 8 – ام الرصاص بود.
***
محمد ملکی و اصغر کریمی با هم صیغه ی برادری خوانده بودند و همیشه با هم بودند. آن دو دائما برای همه جشن پتو می گرفتند. وقتی محمد در ام الرصاص ماند، همه فکر کردند شهید شده. اصغر همیشه به همه می گفت: «محمدی که من می شناسم، الان آنطرف پتو به دست آماده ایستاده، منتظره من شهید شم، پتو رو بندازه روم و به ملائک بگه بزنیدش!»
در عملیات کربلای 1 در مهران، اصغر شهید شد و کمی بعد از آن نامه ای از محمد آمد که اسیر است.
بچه ها می خندیدند و می گفتند: «اصغر به هوای محمد رفت اونطرف، الان می ره می بینه محمد اونجا نیست…»
یاد آن روزهابخیرکه دیگر تکرار نخواهد شد بهترین لحظات زندگی درکنارپاکترین جوانان ان دوران
سلام .ایکاش اززندگی قبل وبعداز اسارت هم نوشته میشدکه چگونه بازروزگارجنگیده ونتیجه آن به کجارسیده است
سلام محمد ملکی یکی از ازادگان با ایمان و بامعرفت کمپ ده عراق بود ارزوی سلامتی براش دارم