خاطره مادر شهید امیر علیزاده از سردار شهید قاسم سلیمانی
چندین سال پیش، دعوت شدم به مراسم گرامیداشت یاد شهدا
در پایان مراسم، مرا دعوت کردند روی سِن
مردی جلوی همگان، خم شد و بر چادرم بوسه زد
او را نمی شناختم، اما احساس عجیبی نسبت به او داشتم
حس می کردم، مردی به عظمت تاریخ، و به بزرگی عرش خدا در برابرم خم شده و ادای احترام می کند
بی اختیار، اشک از چشمانم جاری شد
مثل ابر بهار، می گریستم، بی آنکه بدانم برای چه
بعد از مراسم، خانواده ام می پرسیدند: “چرا گریه کردی مادر؟”
و من، نه جوابی برای سوالشان داشتم، نه کلماتی برای توصیف احساسم نسبت به آن مرد
***
چند سال گذشت
یک روز سرد زمستانی، خبری همۀ ایران را لرزاند: سردار قاسم سلیمانی به شهادت رسید
شناختمش!
او؛ همان مرد بزرگی بود که آن روز، مقابلم خم شده بود…