آقایِ گردان
شهید حسن یداللهی
به روایتِ برادر “محمود روشن”
دوستِ همرزمی داشتم به نام حسن یداللهی. آقای گردان بود. خیلی خوشاخلاق و مهربان بود. طلبه بود اما من تا بعد از شهادتش نمیدانستم که او طلبه است.
حسن خیلی متین و باوقار بود. بجا حرف میزد، بجا هم سکوت میکرد و بجا هم مزه میانداخت.
هجدهساله بود، ولی یک دنیا فهم و عظمت بود.
شنیدم که شهید منصور مهدی بعد از شهادت حسن دربارۀ او میگفت: «کارهای حسن یداللهی برای من حجت بود، طوری که اگه اون کاری رو میکرد در نظرم صحیح بود و اگه با مسئلهای مخالف بود حتماً اون مسئله خلاف عقل یا شرع بود.»
این نهایت تقوا و علم شهید حسن یداللهی را میرساند که واقعاً هم همینطور بود.
همه دوستش داشتند.
او بچۀ شهریار کرج بود و از شهریار به جبهه اعزام شده بود. جوانی مؤدب و دوستداشتنی بود و اخلاق بسیار نیکویی داشت.
در اوایل آشناییمان از من پرسید: «اعزامی از کجا هستی؟»
من در جواب گفتم: «شهرری.»
و وقتی من از او پرسیدم: «تو اعزامی از کجا هستی؟»، با لحنی دوستداشتنی و با لبخند گفت: «شهرِ ـ یار.»
بعدها هروقت که میخواستیم با هم شوخی کنیم او میگفت روشن اعزامی از شهرری، بیا کارت دارم و من هم میگفتم یداللهی از شهرِ ـ یار چه کارم داری.
حسن یداللهی هم هفدهمین روز تابستان 1365 حین عملیات کربلای یک در قلههای قلاویزان، به عنوان پیک دسته در حال انجاموظیفه بود که به لقاءالله شتافت.
منبع: کتاب اعزامی از شهر ری – صفحه 260 – نویسنده: محمود روشن
صفحه شهید حسن یداللهی
سلام وقت بخیر بزرگوار ها ،خدا قوت این کار بزرگ شما در این زمانه واقعابه اعتقاد بنده حقیر اجر شهیدان را دارد دعای ما هميشه برای شما خیر خواهدبود درود خدا بر شما،پایدار سلامت باشید ان شاالله